Saturday, June 23, 2012

اعرابِ ایران، قربانیِ نژادپرستی‌

 رحیم اهوازی

برخلاف نظرِ رایج، در ایران با پدیده‌ی نژادپرستی از نوع بسیار بدش روبه‌رو هستیم. ملتی بر خاکی زنده‌گی می‌کند و ۹۰ درصد درآمد کشور از زیر پای آنان در می‌آید و تنها دود و خاک نصیب‌شان می‌شود و دستِ آخر هم انواع توهین‌ها و تحقیرها نثارشان می‌شود و تازه این‌ها را به کناری بگذاریم ماهیتا هویت‌شان هم انکار می‌شود و عرب‌زبان خطاب‌شان می‌کنند!!! خوب پس تعارف را کنار بگذاریم و نژادپرستی رایج را بپذیریم. درصدی از جمعیت جامعه‌ی ایران به خودشان اجازه می‌دهند عرب‌ها، ترک‌ها، کردها و بلوچ‌ها و دیگر صاحبان این منطقه که الان اسم‌اش ایران است را مسخره کنند و خواسته‌های­شان را انکار کنند. همین درصد از جامعه چون به نوعی همه‌ی امکانات جامعه در اختیارش است هم‌چنان قدرت دارد و خواسته‌های ستم‌دیده‌گان را نادیده می‌گیرد و تا جایی که از دست‌اَش هم بر بیاید در سرکوب آنان مشارکت هم می‌کند. نژادپرستی یک ایده‌ئولوژیِ معنادار است که بر متن تمایلاتِ بورژوازیِ همواره سرخورده‌ی ایرانی، در شکل‌های مختلف خودش را نشان می‌دهد. این نژادپرستی در ارتباط با منافع مشخصی قرار دارد که با شکلِ غارتِ سرمایه‌های مختلف در مناطق گوناگونِ  ایران نسبت دارد، پس باید همسان­سازیِ زبانی و نژادی را با چماقِ دولت همیشه حمایت کند. از این دیدگاه، این مدلِ توسعه، توسعه­ای انسان‌محور نیست بلکه توسعه‌ای مرکزگرا است که نژاد و زبانِ مرکزی و رسمی از اصولِ این رویکرد است. در دورانِ جمهوری اسلامی علاوه بر نژاد و زبان، عنصر مذهب شیعه هم اضافه شده است. پس افرادی که مذهب شیعه ندارند و یا کسانی که خود را فارس نمی‌دانند جایی دورتر باید انتظار مرحمت آریایی‌نژادان و  سخن‌وَرانِ پارسی‌گوی را به نظاره بنشینند. یک راهِ دیگر هم هست؛ این‌که همه‌گی بپذیرند که “فارس” هستند و حالا به هر دلیلی زبان‌شان ترکی یا عربی یا کُردی شده است!!! آن‌وقت مشکل حل می‌شود!! اما سوالی که پیش می‌آید این است که این فارس‌ها کی هستند که این‌همه قدرت دارند؟! چطور با این‌که در اقلیت هستند ولی زورشان این‌قدر زیاد است که توی سرِ همه می‌زنند؟ جواب را با تکیه بر عناصری مثل نژاد و زبان نمی‌توان داد. دولتِ حاکم که سرمایه‌های اصلی را با اهرم نیروی نظامی و سرکوب در دست دارد از ابزارهای نژادپرستی و ناسیونالیزم، زبان فارسی و مذهب رسمی(شیعه) برای تحکیم منافع خود استفاده می‌کند. یعنی حفظ قدرت و ثروت اصل است و این دولت لزوما از فارس‌ها تشکیل نشده است. به همین دلیل است که فلان نیروی اطلاعاتیِ عرب یا کُرد یا ترک با حکومت هم‌کاری می‌کند و کُلی پست و مقام هم دارد ولی در همان زمان فرهاد وکیلی و فرزاد کمانگر(معلم کُرد) و برادران حیدریان در اهواز را اعدام می‌کنند. هر کسی حاکمیت را گردن بگذارد مجوز فعالیت و حیات دارد و کسی که نپذیرد با محدودیت روبه‌رو می‌شود، حال اگر جزو اقوام و ملل مختلف یا مذاهب مختلف باشید خیلی راحت‌تر برای­تان محدودیت ایجاد می‌کنند. این رمز استفاده‌ی حکومت جمهوری اسلامی از عناصری هم‌چون نژادپرستی، زبان‌پرستی سیستماتیک و تبعیض عقیده و مذهب است. وقتی عرب یا تُرک یا کُرد یا … از خواسته‌های­اش حرف می‌زند آن فارس‌ها یا فارس‌زبانانی که یا واقعا فارس هستند یا با حماقت برای همرنگ شدن با آن‌چه غالب است خودشان را فارس جا می‌زنند و زود رگ گردنشان باد می‌کند، در واقع یا عامل حکومت هستند که منافعی در این میان دارند و یا گرفتار ایده‌ئولوژیِ حاکم هستند که از سوی حاکمیت در این مدت تبلیغ شده است. در این ایده‌ئولوژی عرب‌ها اگر حرفی بزنند تجزیه‌طلب معرفی می‌شوند و وقتی وطن هم به عنوان ناموس معرفی بشود و ناموس هم طبق فرهنگ اسلامی نباید رویش خط بیفتد، خوب نتیجه این است که گرفتارانِ این ایده‌ئولوژی و به اصطلاح ایران‌پرستان، حکم به سرکوب اعرابِ معترض می‌دهند. همین‌ها که اعراب را تا پا کج می‌گذارند متهم به “تجزیه‌طلبی” می‌کنند در کلاس‌های دینی و معارف اسلامی یک حدیثی از محمد درست کرده‌اند و می‌گویند: “من عرب‌ام، ولی عرب‌ از من نیست”! بخشی از این ایران‌پرستان که ضد عرب هستند ضمنا ضدِ اسلام هم هستند. طردِ اسلام به عنوان یک مذهب اگر به تراشیدنِ یک مذهب دیگر بیانجامد واقعا چه سودی دارد جز غلتیدن به حماقتی دیگر؟! اما بخشِ اسلام‌دوست‌ِ همین آلوده‌گان به نژادپرستی و ایده‌ئولوژیِ حاکم که مذهب شیعه را در هماهنگی با جمهوری‌اسلامی تبلیغ می‌کنند و طبقه‌ی متوسطش با نماینده‌گیِ سیاسیِ اصلاح‌طلبان، عاشقِ مخملباف و حاتمی‌کیا و پائولوکوئیلو و هلاکِ نجابت و متانتِ لیلاحاتمی و این قبیل نشانه‌ها است با گوشه‌چشمی به آن‌دست احادیث که ذکرش رفت، اعراب را از ناحیه‌ای دیگر می‌نوازند. آن فارس‌زبانانی که تا عرب‌ها اعتراضی می‌کنند در جواب هوار می‌کشند که:” ای آقا به ما فارس‌ها هم ظلم می‌شود، عرب و عجم‌اش نکنید…..!” باید  گفت آری به تو هم ظلم می‌شود ولی چه سود که نمی‌دانی حمایت از خواستِ اعراب مستقیما به سعادتِ فارس‌هایِ غیر حکومتی و تحتِ ستم  هم مربوط است. این ناآگاهی در پرتوی آلوده‌گی به همان نژادپرستی و ایده‌ئولوژی حاکم ایجاد شده است. اگر به آزادی و برابری معتقدیم نباید به ایده‌ئولوژی حاکم آلوده باشیم و از آن تغذیه کنیم. چیزی که اکنون واضح است این‌که جمهوری اسلامی تا کنون از این حربه به خوبی استفاده کرده است. حتا نیروهای اپوزیسیون هم آلوده‌ی همین ایده‌ئولوژی هستند و این نشان می‌دهد برخلاف همه‌ی ادعاها در صورت قدرت‌گیری، برخوردی غیر از برخورد کنونیِ جمهوری اسلامی با دیگر اقوام و مذاهب نخواهند کرد، حالا شاید عناصر “وحدت”بخشِ ارتجاعیِ خود را از نژاد و زبان و مذهب تا حدی گسترده‌تر یا محدودتر بکنند. موجی از کشتار مردم عرب راه افتاده ولی به اندازه‌ی روزه‌ی فلان نماینده‌ی دستِ‌چندُمِ مجلس بازتاب خبری پیدا نمی‌کند!! این اگر اعلامِ پایبندی به نظم موجود نیست پس اسم‌اش چیست؟
نژادپرستی و رسوخ تبعیض نژادی و عقیدتی به شکلی فراگیر که اکنون حضور دارد همچون مانعی اساسی در تحقق هر گونه تحول دموکراتیک نقش ایفا می‌کند.
هجوم جمهوری اسلامی به مجامعِ علنیِ کارگران

رحیم اهوازی
جمهوری اسلامی از ابتدای قدرت‌گیری خود همواره مراکز دانشجویی و کارگری را مورد سرکوب قرار داده است. با انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها را به تعطیلی کشاند و هزاران دانشجو را اعدام کرد و یا بسیاری مجبور به ترک تحصیل و فرار از کشور شدند. نهادهای کارگری و سندیکاهای کارگران را سرکوب کرد و بسیاری از فعالین طبقه‌ی کارگر که شامل کمونیست‌ها و هواداران سازمان‌ها و احزاب سیاسی چپ‌گرا هم می‌شد را اعدام و سرکوب کرد. شوراهای اسلامی کار با اجیر کردن نیروهای حزب اللهی و وابسته به حکومت در مراکز کار تشکیل شدند و خانه‌ی کارگر به عنوان نهادی امنیتی علیه منافع کارگران و سرکوب حضور مستقل کارگران دوباره برپا شد. رژیم حتا آوردن نام سندیکا را هم جرم تلقی کرد و هر گونه تشکل‌یابی کارگران خارج از چهارچوب تعیین شده‌ی حکومتی را سرکوب کرد. مبارزه و مقاومت کارگران علیه ستم رژیم حاکم از همان سال‌های نخست دهه‌ی شصت اگر چه کم‌رنگ بود ولی هیچ‌گاه خاموش نشد. فعالین طبقه‌ی کارگر و کارگران پیشرو، محافل و گروه‌های مطالعاتی و تدارکاتی برای بازتاب مشکلات کارگران تشکیل می‌دادند و برگزاری مراسم اول ماه می(روز جهانی کارگر) با همه‌ی محدودیت‌ها همواره یکی از اولویت‌ها و یکی از بهانه‌های کارگران برای مقاومت و مبارزه علیه سرکوب‌ها بود. به عنوان مثال سندیکای هفت تپه که اکنون اخبارش به صورت بین‌المللی هم پخش شده است در سال‌های سرکوب، مبارزات گسترده‌ای را سازماندهی می‌کردند. تلاش برخی از فعالان همین کارگران هفت تپه برای تشکیل نهادهای صنفی با سرکوب های شدیدی همچون ضرب و شتم فعالان کارگری و انواع توطئه علیه آنان ادامه داشت. در سال‌های نخست دهه‌ی هشتاد یعنی زمانی که گروه‌های دانشجویی هم در دانشگاه فعالیت‌های گسترده‌تری را سازمان دادند بخشی از فعالین کارگری با سابقه هم برای مقابله با ستم و نابرابری موجود کمیته‌ها و نهادهای مختلفی را جهت سازماندهی علنی کارگران تشکیل دادند. کمیته‌ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل کارگری، کمیته‌ی پیگیری ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری، اتحادیه‌ی آزاد کارگران، کمیته‌ی هماهنگی برای ایجاد تشکل مستقل کارگری، کانون مدافعان حقوق کارگران و دیگر نهادهای کارگری از جمله‌ی همین تلاش‌های علنی کارگران برای تشکل‌یابی خود علیه هجوم سرمایه‌داری بودند. در همین زمان سندیکای اتوبوسرانی تهران نیز بر متن پیگیری‌ها و تلاش‌های مداوم فعالین پیشرو کارگری اعلام حیات دوباره کرد که به مبارزات درخشانی دامن زد. سندیکای کارگران نی‌شکر هفت تپه هم در همین زمان انتخابات آزاد و خارج از نظارت دولت برگزار کرد که از زمین و هوا مورد خشم حکومت قرار گرفت ولی اراده‌ی کارگران و همبستگی آنان در نهایت به تشکیل و اعلام موجودیت سندیکای هفت تپه انجامید. کارگران و فعالین علنی جنبش کارگری در این فاز از فعالیت‌های خود صدمات زیادی متحمل شدند ولی نتیجه‌ی این تلاش‌ها و جان‌فشانی‌ها اکنون ضامن پرقدرت‌تری برای حضور تعیین کننده‌ی کارگران در عرصه‌ی منازعات سیاسی است. اصلاح‌طلبان حکومتی که نقشی اساسی در تخریب منافع کارگران در دوران هشت ساله‌ی دولت خود داشتند اکنون برای دلبری از کارگران و فریب آنان تلاش می‌کنند. نهادهای علنی کارگران توانستند صدای کارگران ایران را در سطح نهادهای بین‌المللی به گوش برسانند و دست‌های یاری کننده‌ای را در این سطح همراه خود کردند. حجم زیادی از ادبیات مکتوب کارگری توسط محافل کارگری علنی در بین کارگران و همین طور در سطح جامعه پخش و منتشر شد. جمهوری اسلامی هر سال در مجامع بین‌المللی بیشتر از همیشه برای نقض حقوق کارگران مورد فشار قرار می‌گیرد که به عنوان مثال نماینده‌ی جمهوری اسلامی در اجلاس امسال سازمان جهانی کار زبان به گلایه گشود و درست چند روز بعد جلسه‌ی علنی کارگران با ابتکار کمیته‌ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل کارگری مورد هجوم عوامل امنیتی و نیروهای نظامی قرار گرفت و حدود ۶۰ نفر از فعالان کارگری بازداشت شدند که هم اکنون از سرنوشت تعدادی از آنان خبری در دست نیست. این اقدام جمهوری اسلامی خوشبختانه مورد اعتراض بین‌المللی هم قرار گرفته است و دیگر فعالان کمیته‌ی هماهنگی بر عزم خود برای حمایت از همکارانشان تاکید کرده‌اند. اکنون دیگر منافع کارگران قابل چشم پوشی نیست و انبوه روشنفکران و روزنامه‌نگارانی که مسائل کارگری را عامدانه مورد سانسور و تحریف قرار می‌دهند دیگر نمی‌توانند منافع و خواسته‌های کارگران و حضور علنی آنان برای احقاق حقوق خود را انکار کنند. این فصل از مبارازت کارگران ایران با نقد و بررسی تجربیات و اشکالات گذشته و جستجوی راه‌هایی برای عمق‌بخشی به مبارزات کارگران جهت مقابله با دولت سرمایه داریِ حاکم ادامه خواهد یافت.

Sunday, May 20, 2012

مقالات ارسالی برای نشریه آتش در فاصله پاییز 1390 تا بهار 1391


دنیـا را تسـخیر کنیم!
نگاهی به جنبش اشغال والستریت
روز 17 سپتامبر به ابتکار چند ده جوان مصمم، حدود سه هزار نفر با شعار "اشغال والستریت" به خیابان های منهتن جنوبی سرازیر شدند. صدها نفرشان در چند قدمی بزرگترین مرکز مالی جهان چادر زدند و ماندند تا اعتراض خود را به نابرابری و بی عدالتی فریاد کنند. انگار مردم آمریکا گوش به زنگ بودند. صدای اعتراض  و مقاومت به سرعت گسترده شد. هنوز یک ماه نشده، بیش از هزار شهر آمریکا به جنبش اشغال پیوسته بود. چشم جهانیان نیز خیره ماند. بحران سرمایه  داری در مراکز قدرت این نظام، مردم ثروتمندترین کشور جهان را نیز به خیابان ها کشانده بود. تا اواخر اکتبر، صدها شهر جهان به این شهرها اضافه شد.
اعتراض چشمه خشم فروخورده و سرخوردگی ناشی از نابرابری های عمیق و روزافزون جامعه آمریکا را به جوش آورد و سرازیر کرد. دانشجویانی که با پایان تحصیل، امکان کار ندارند و نمی توانند بدهی های عظیم دانشگاه را بپردازند، معلمان، کارمندان دولت، کارگران بیکار شده، کسانی که خانه و بیمه های اجتماعی شان را از دست داده اند، و بسیاران دیگری که وضعیت موجود کلافه شان کرده است و آینده ای برای خود و جهان نمی بینند به سلسله مقاومت پیوستند، اردو زدند و راهپیمایی کردند. جوانی با شور و هیجان به خبرنگاران گفت "این جنبشی است که همه عمرم منتظرش بودم"، زنی خنده کنان به حرف آمد که "سال ها بود انتظارش را می کشیدم... زمان بیداری است."
از همان آغاز مبارزه در نیویورک هزاران نفر باتوم ها و گاز فلفل پلیس و دستگیری های وسیع را به هیچ گرفتند و حاضر به ترک محل نشدند. شجاعتشان بسیاری دیگر را به میانه میدان کشاند. انگار فعالین اصلی از خیلی چیزها گذشته اند و خطرات بسیاری را به جان خریده اند تا شرایط تحمل ناپذیر اقتصادی سیاسی اجتماعی جامعه آمریکا (و جهان) را فریاد کنند و همگان را به مقاومت فرابخوانند. از تهدید و حملات فیزیکی و انتقادات و شایعات بی اساس هم نمی هراسند. و همین باعث شده که هزاران نفر به آنان بپیوندند و حمایتشان کنند و میلیون ها نفر از مبارزاتشان دلگرم شوند.
مبارزان جنبش اشغال مرتبا نقد می شوند که چرا "خواسته" ندارند: خواسته ای که به قول برخی از منتقدانشان (به ویژه بخش هایی از حزب دمکرات که در فکر سوار شدن بر جنبش اند) "قابل دسترسی" و "قابل دست یابی" باشد؛ خواسته ای که بتوان آن را به یک وعدۀ پوچ انتخاباتی تبدیل کرد. مفسران بورژوا، برخی رهبران اتحادیه ها و گروه های لیبرال هم مرتب به اشغالگران فشار می آورند که خواسته هایی "مشخص" و "واقع گرایانه" پیش بگذارند. ولی لطف (و قدرت) جنبش اشغال به این است که تا کنون چارچوب گفتمان سیاسی غالب و رسمی را به هیچ گرفته است و سیستم سیاسی حاکم را ابزار تامین منافع اقلیتی قدرتمند و ثروتمند قلمداد می کند. سوالات عمیق است و بحث ها پر حرارت. امکان جهانی بدون سرمایه داری به ذهن ها راه می یابد. راه حل های واقعی و ریشه ای با امید بسیار بررسی می شود.
"اشغالگران" در کنار مقاومت و بحث، شکل های مختلفی از همکاری  و همبستگی را نیز تجربه می کنند. روابطی را امتحان می کنند که کاملا با روابط رقابت جویانه و خصمانه برخاسته از نظام سرمایه داری متفاوت است. وقتی که مدیران پارک به این بهانه که محل از زباله پر شده پلیس را برای تخلیه خبر کردند، مردم معترض بسیج شدند. یاران از جای جای شهر به کمکشان آمدند. پارک را به سرعت برق تمیز کردند. شهرداری را با پیام های اعتراضی تلفنی خود بمباران کردند. و مقامات را به تسلیم واداشتند. وقتی که پلیس استفاده از بلندگو را ممنوع کرد، مبارزان سیستم رله را ابداع کردند. به این شکل که هر سخنران ازبالای تریبون از مردم تقاضای "بلندگو" می کند. سخنرانی آغاز می شود. بعد از بیان جمله ای کوتاه مکث می کند و دیگران با تکرار آن جمله را تا انتهای پارک به مردم منتقل می کنند. مبارزان جنبش اشغال والستریت جلسات بحث عمومی برگزار می کنند، فعالیت های فرهنگی سازمان می دهند، برای بردن پیام خود به میان مردم روند، با کسبه محل همکاری می کنند، مشترکا امکانات و غذا تهیه می کنند. مردسالاری و تبعیض نژادی به چالش گرفته می شود، زنان جوان بسیاری از مسئولیت های سازماندهی اردوها را به عهده دارند و در سازماندهی سیاسی کل جریان نقش فعال دارند.
جنبش اشغال والستریت از قشرهای مختلف تا تفکرات و ایدئولوژی های مختلف تشکیل شده. یک تفنگدار دریایی سابق 25 ساله که الان مسئولیت امنیت و مکاتبات را به عهده دارد می گوید "من می خواهم دولت آمریکا را سرنگون کنم"؛ یک برقکار که پدر خانواده نیز هست خواهان "شفافیت، تحصیلات رایگان و توانمندسازی" است؛ زن میانسالی که در جنبش سال های 1960 نیز فعال بوده می خواهد به جنگ پایان دهد؛ یک معلم جوان معتقد است که "ما داریم جامعه متفاوتی بنا می کنیم"، مرد جوانی می گوید "نمی خواهیم اجازه دهیم که کمپانی ها به کمک دولت آب و زمین مان را آلوده کنند".... صلح طلبان، آنارشیست ها، سندیکالیست ها و البته کمونیست هایی انقلابی در جنبش فعالند. به علاوه جنبش توانسته با مبارزات جوانان سیاه پوست و لاتینوی محله های فقیر نشین نیز مرتبط شود. و امکان متحد شدن قشرهای وسیع و گوناگون مردم علیه بی عدالتی ها و نابرابری های ناشی از نظام سرمایه داری چه قدرت عظیمی را نوید می دهد.
جنبش اشغال عمدتا بانک ها / بورس / و به طور کلی شرکت های مالی را هدف گرفته، مردم را فرا خوانده تا علیه بی عدالتی و نابرابری و سلطه قشر نازک یک درصدی سوپر ثروتمندها که منافعشان در نقطه مقابل اکثریت عظیم مردم قرار دارد به پا خیزند، فرصتی ایجاد کرده که مردم خشمشان را بیرون بریزند و از ضرورت و امکان تغییر جامعه و جهان بگویند. با وجود این، گرایش غالب با تفکری که قادر به تغییر جهان باشد فاصله بسیار دارد. حمله به یک درصد بالای جامعه، در عین این که نابرابری را هدف می گیرد، ولی بر خلاف نظر عده ای که می گویند "بالاخره مردم فهمیدند که مشکل، دولت ها نیستند و باید طبقه سرمایه دار را نشان گرفت" جوانب مهمی از ناآگاهی را در خود دارد. نه تنها رابطه دولت با سرمایه داران (و چگونگی کار کرد نظام سرمایه داری) هنوز برای بسیاری روشن نیست، بلکه شعارهایی نظیر "دولت پول خون بانک ها را داد و به ما خیانت کرد" یا "بانک ها دولت را فاسد می کنند" نشان از این دارد که هنوز رابطه بین دولت و مراکز سرمایه مالی و نقش اقتصادی ـ سیاسی ـ ایدئولوژیک دولت در تنظیم و تحکیم نظام سرمایه داری امپریالیستی و تضمین کارکردش هنوز درک نشده.
درک محدود از کارکرد نظام در عرصه سازماندهی جنبش نیز منعکس می شود. یکی از ایده های رایج در جنبش اشغال "رشد افقی"، و "رهبر نداشتن" جنبش است. (نظریه ای که در بسیاری از جنبش های جاری از جمله در ایران هم هواخواه دارد). ولی به واقعیت خود جنبش اشغال که نگاه می کنیم می بینیم که اکثر فعالین و نیروی اصلی آن کماکان جوانانی از طبقه متوسط سفیدپوست اند که به واسطه کارکرد جامعه سرمایه داری و نابرابری هایش از امکانات تحصیلی و مادی نسبی برخوردار بوده اند. اینان تا حد زیادی از سرکوب و تحقیر خرد کننده ای که دائما به جوانان سیاهپوست و آمریکای لاتینی در محلات فقیر و سرشار از خشونت و اعتیاد تحمیل می شود در امان مانده اند. امکان نسبی رشد توانایی های خود (به ویژه قابلیت های روشنفکری) را داشته اند و از مهارت های اجتماعی بیشتری برخوردارند. همین مسئله نه تنها باعث می شود جوانان سفیدپوست طبقه متوسط امکان بیشتری برای شرکت در اعتراضات داشته باشند، بلکه توانایی بیشتری برای رهبری جمع دارند. به علاوه حضور فعال عناصر یا نیروهایی که ایده های تکامل یافته تر و امکانات بیشتری نسبت به عامه معترضان دارند در ادامه مسیر مبارزه خود به خودی مردم به نفوذ و غلبه همین ایده ها خواهد انجامید. در برابر جنبش توده های معترض روابطی قرار دارد که بر استثمار اکثریت عظیم مردم توسط اقلیتی ناچیز استوار است، روابطی که توسط پلیس و نیروهای مسلح حفاظت می شود، توسط کلیسا (یا مسجد و کنیسه و معبد) و نظام آموزشی و رسانه ها تحکیم و بازتولید می شود. برای نابود کردن این روابط نیاز به متحد کردن اکثریت ستمدیدگان و سایر قشرهای مردمی حول برنامه ای مشخص است. نیاز به توانمند کردن مردم برای انجام یک انقلاب رادیکال اجتماعی، یک انقلاب سوسیالیستی، است. اگر جنبش امروز وسعت و عمق نیابد، و در نتیجه رشد و نفوذ ایده و تشکل کمونیستی در آن به کیفیتی عالی تر دست نیابد، می تواند نظیر بسیاری از جنبش های مشابه سرکوب شود، به طریقی مورد سوء استفاده حاکمان قرار گیرد، و یا اینکه نیرویش تحلیل رود و دچار از هم پاشیدگی شود.
توده های مردم ایران شناخت روشنی از جنبش اشغالگران والستریت ندارند. اگر کمونیست ها و انقلابی اندیشان چپ را کنار بگذاریم، جنبش اشغالگران در جامعه روشنفکری ایران و به ویژه در بین گرایش های بورژوایی و لیبرالی که جوامع غربی و نظام سرمایه داری جهانی را کعبه آمال و یا تنها گزینه ممکن برای نوع بشر می دانند، چندان طرفدار ندارد. حکومت مذهبی جمهوری اسلامی که سرکوب سیاسی ایدئولوژیک را با گفتمان عوام فریبانه ضد غربی در هم آمیخته، و به طور غیر مستقیم هر گونه مبارزه ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری در جهان را به حساب حقانیت حکومت خویش می گذارد، بسیاری را سردرگم کرده است. اغلب بدون فکر و در ضدیت با حکام ایران به دفاع تلویحی از دولت های غربی می افتند (یا حداقل به مبارزات مردم این کشورها توجهی نمی کنند). البته دفاع جمهوری اسلامی از جنبش والستریت فقط برای مصرف داخلی نیست. رژیم ایران بر متن تهدیدهای اقتصادی نظامی غرب، (در عین حال که مذاکرات مخفی با سران آمریکا را ادامه می دهد) به دنبال متحدینی از میان اپوزیسیون این کشورها نیز هست. در میان نیروهای اپوزیسیون در غرب هم عده ای بدون توجه به آن چه در ایران می گذرد، مقابله با جنگ افروزی کشور خودی را به دفاع از حکومت كشوری كه مورد تهدید قرار گرفته ترجمه می کنند یا حداقل در قبال جنایت هایش سکوت اختیار می کنند. ولی با نگاهی گذرا به جهان پیرامونمان، از تجربه اخیر خودمان، از خیزش های مردمی در تونس و مصر و سوریه تا اعتصابات کارگری در فرانسه و شورش زحمتکشان در انگلستان و جنبش اشغال می بینیم که مردم همه جا علیه نظم موجود به پا می خیزند، که گفتمان حاکمان همواره یکسان است، و نیاز به یک رهبری انقلابی که تعمیق جنبش را تضمین کند و نگذارد ظالمان دیگری میوه مبارزات مردم را بچینند همه جا حس می شود.
هوای تازه ای که از والستریت اشغالی بلند شده و به اقصی نقاط جهان رسیده باید تازه تر شود، باید با جنبش های اقشار دیگر مردم، از جمله در آمریکا، در هم بیامیزد، سرعت بگیرد، رخنه کند، سازشکاری و تحمل و تفکر متداول و قراردادی را به کناری زند و در کنار سایر مردم جهان زمینه را برای مبارزه ای منسجم تر و برای انقلابی برای روبیدن امپریالیسم و سرمایه داری از کره ارض و برای ساختمان دنیای نوین آماده کند. 
اشغال اوکلند
از ابتدا از رادیکال ترین بخش های اشغال بود و پلیس اوکلند نیز خشونت آمیزترین برخورد را به تظاهرکنندگان اتخاذ کرد. روز 25 اکتبر، در اثر حمله پلیس به "اشغال اوکلند" تعداد زیادی زخمی شدند. «اسکات اوسلن»، از اعضا "کهنه سربازان
عراق علیه جنگ" از ناحیه سر به شدت زخمی شد و هنوز به هوش نیامده. خشونت پلیس مبارزین را مصمم تر و مبارزه را رادیکال تر کرد. همان شب مجمع عمومی اشغال تصمیم گرفت روز 2 نوامبر اعتصاب عمومی اعلام کند:  "روز اعتصاب عمومی و عمل توده ای همه به خیابان ها بیایید! کار تعطیل! مدرسه تعطیل! به مرکز شهر بریزید و شهر را تعطیل کنید!" بیش از 15000 نفر به خیابان ها آمدند. احساس امکان تغییر در هوا موج می زد. معترضان ورودی بانک ها را سد کرده بودند. "خانه مرا پس دهید"! دفتر مدیریت دانشگاه مورد حمله دانشجویان قرار گرفت. اعتصاب، عمومی نشد، ولی شهر به حالت نیمه تعطیل در آمد. بسیاری از کارکنان شهرداری مرخصی بدون حقوق گرفته بودند. اتحادیه معلمان اوکلند به اعتصاب پیوسته بود و بسیاری از کلاس ها تعطیل بود. جنبش با اتحادیه بین المللی لنگرگاه ها و انبار ها در تماس بود و تظاهرات به سوی بندرها رفت. از اوایل بعد از ظهر، بندر اوکلند که پنجمین بندر بزرگ آمریکاست به اشغال در آمد و تعطیل شد.
استفاده از قهر انقلابی در برابر خشونت سازمان یافته دولتی به یکی از بحث های جنبش بدل شد. در جنبش والستریت هم مثل جنبش اخیر ایران هستند کسانی که درکی از نقش سرکوبگر پلیس (و نیروهای نظامی انتظامی دولت به طور کلی) در سرکوب و در دفاع و تحکیم از نظام "یک درصدی ها" ندارند و پلیس را به علت این که حقوق بگیرند بخشی از 99 درصدی ها می دانند و امکان پیوستن برخی از افراد پلیس به جنبش یا خنثی کردن آن ها را با امکان اتحاد با نیروی پلیس به طور کلی مخدوش می کنند و در این توهم به سر می برند که می شود با گل گذاشتن در لوله تفنگ ارتجاع ساختارهای اجتماعی را دگرگون کرد. هر چند بخش های مختلف حکومت، مثلا پلیس و شهرداری ها، و ایالات مختلف همیشه در چگونگی برخورد به این جنبش اتفاق نظر ندارند و حتی اوباما در ابتدا گفت "نگرانی" معترضین را "درک می کند"، ولی اگر دولت یک درصدی ها احساس خطر جدی کند، حتما شمشیر را از رو خواهد بست. حملات وحشیانه به "اشغال اوکلند" شاهدی بر این مدعاست. انقلابیون اوکلند (که در چندین نقطه شهر اردو زده اند) با وجود حملات وحشیانه پلیس هنوز مصمم و پابرجا هستند.
تاریخ ارسال: آبان ماه 90


خواب «بیداری اسلامی»
سال پیش، چند ماه بعد از شروع تحولات سیاسی تكان­دهنده نخست در تونس و سپس مصر كه پس لرزه هایی در الجزایر و مراكش به دنبال داشت، سران جمهوری اسلامی ایران متوجه شدند كه با حركتی ادامه­دار و بی­ثبات كننده در كل منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا روبرو هستند. اما آن روزها هنوز حرفی از «بیداری اسلامی» در میان نبود.
كاخ های كاغذی زودتر از آنچه كه خوشبین ترین افراد تصورش را می کردند فرو ریخت. فرار سریع زین العابدین بن علی از كشور و سقوط رژیم اش، مساله تونس را در كمتر از یك ماه به اصطلاح «حل» كرد. مصر اما حكایتی دیگر داشت. جنبش مردمی گسترده تر بود و رنگارنگ تر. حسنی مبارك و حامیان ارتشی اش نیز خیال عقب نشینی نداشتند. اما تداوم و تشدید مبارزات در قاهره و اسكندریه و چند نقطه دیگر كه به درگیری های خونین منجر شد، اربابان بین المللی و متحدان منطقه ای رژیم مبارك را از عمق بحران و خطراتی كه برای نظم امپریالیستی مسلط بر منطقه در بر داشت با خبر كرد. نتیجتا فشارها برای سازش و نهایتا كناره گیری مبارك از قدرت بالا گرفت. بخش مهمی از نیروهای مبارزی كه در صف اول جنگ خیابانی با ارتش سركوبگر قرار داشتند و وظیفه افشاگری و اطلاع رسانی در مورد موقعیت جنبش و دامنه سركوب ها را به گوش افكار عمومی كشور و دنیا می رسانند، جوانان رادیكالی بودند كه خود را با افكار نو و روابط امروزی و پیوندهای جهانی معنی می كردند. كه این خلاف ایدئولوژی و بینش مسلط بر حركات ضدرژیمی در دهه های گذشته بود. اینطور به نظر می رسید كه اسلام سیاسی و رادیكالیسم بنیادگرایانه مذهبی با همه جلوه ها و ارزش های قرون وسطایی و نابه هنگامش از صحنه كنار رفته است و یا تاثیر چندانی بر تحولات جاری ندارد. جنبشی كه به «جوانان 6 آوریل» مشهور شد و خود را با فعالیت های وبلاگی و سازماندهی مباحثات سیاسی و اعتراضات خیابانی از طریق اینترنت به جامعه معرفی كرده بود ظاهرا موثرترین نیروی میانه میدان به حساب می­آمد. البته در جریان مصاحبه شبكه خبری «فرانسه 24» با یكی از سخنگویان جنبش 6 آوریل كه در بحبوحه درگیری های میدان تحریر قاهره انجام شد، او با روشن بینی خاصی گفت: «همانطور كه می بینید این روزها ما در خیابان هستیم و خبری از اسلام گراها نیست. اما به محض اینكه رژیم سقوط كند خواهید دید كه سر و كله شان پیدا خواهد شد و ما را جارو خواهند كرد!» 
هم زمان با تحولات شمال آفریقا، بحرین و یمن هم صحنه تظاهرات و درگیری های ضد حكومتی شد. از پی این ها سوریه به پا خاست. اوضاع لیبی نیز به هم ریخت. رژیم جمهوری اسلامی با توجه به نفوذی كه در بخشی از اپوزیسیون شیعی رژیم آل خلیفه در بحرین داشت، و با در نظر گرفتن نقش بی ثبات كننده ای كه تلاطمات یمن می توانست در مرزهای رقیب منطقه ای ایران یعنی عربستان سعودی بازی كند، تصمیم گرفت كه كناره نشینی را كنار بگذارد و حداقل از لحاظ تبلیغاتی وارد بازی شود. رسانه های گروهی و مطبوعات جمهوری اسلامی یك باره پر شد از شعارهای «الله اكبری» كه در كشورهای منطقه به گوش می رسید و تصاویر اسلام گرایانی كه صحنه گردان تحولات شده بودند. شبكه های تلویزیونی داخلی و بین المللی جمهوری اسلامی تصویرهای حاشیه ای و مهجور را در قاب های درشت عرضه كردند تا مخاطبان شان باور كنند كه یك جریان فكری (سیاسی و ایدئولوژیك) شبیه به حاكمان ایران و حتی طرفدار رژیم ایران سر رشته كارها را به دست دارد. خامنه ای در توصیف تحولات منطقه كه در رسانه های جهان تحت عنوان «بهار عربی» یا «انقلاب عربی» از آن یاد می شد از عبارت «بیداری اسلامی» استفاده كرد. بعد از او، مجلسیان و دولتیان و ائمه جمعه و مزدوران صدا و سیما و مطبوعات حكومتی این حرف را نشخوار كردند.
بهمن ماه سال پیش، ارتشیان مبارك را رها كردند تا بیفتد و در ادامه «شورای نظامی» را به قدرت رساندند تا نظم حاكم با كمترین ضربه و خلل به حیاتش ادامه دهد. این خواست قدرت های امپریالیستی بود. در این میان، سر و ته وقایع الجزایر و مراكش به نوعی هم آمد. حداقل تا به امروز. هر چند تجربه نشان داده كه در این اوضاع باید انتظار وقایع غیرمنتظره را داشت! یمن تا آستانه جنگ داخلی پیش رفت و علی عبدالله صالح تا آستانه از دست دادن جانش. اما دست همسایگان و چراغ سبز آمریكا و متحدان غربی اش ماجرا را تا حالا كش داده اند تا رژیم طوری دست به دست شود كه ماشین منافع امپریالیسم خط هم برندارد. اعتراضات بحرین با مداخله نظامی مستقیم عربستان سعودی به خون كشیده شد و البته با وعده اصلاحات و گفت و گو با اپوزیسیون و نق زدن های مصلحتی كشورهای غربی. سپس اوضاع لیبی متلاطم شد. نارضایت گروه هایی از مردم و منافع جناح هایی از سران قبایل و متحدان دیروز رژیم مرتجع معمر قذافی سریعا زیر چتر سیاست مداخله­جویانه امپریالیست های اروپایی و آمریكا سمت و سو یافت. زیر بمباران های وحشیانه ناتو، نیروهای بومی تحت الحمایه غرب پیشروی كردند و سرانجام رژیم قذافی را برانداختند و جانش را به شكلی فجیع گرفتند. اما در سوریه، اعتراضات علیرغم سركوب خونین ادامه پیدا كرد و تسلیم نشد. و استواری گام ها و فداكاری نیروی اولیه معترضان باعث شد كه شمار بیشتری از مردم به شكل تصاعدی به مبارزه بپیوندند و رژیم بشار اسد را به ورطه ای مهلك بكشانند. طبعا «بیداری اسلامی» مورد نظر جمهوری اسلامی شامل سوریه نمی شد. رسانه های حكومتی تا آنجا كه می شد تحولات سوریه را مسكوت گذاشتند. و زمانی كه دیگر نمی شد آن را مسكوت گذاشت، كوشیدند اعتراضات را محدود و هدایت شده توسط دولت های عرب و كشورهای امپریالیستی و رژیم اسرائیل معرفی كنند. و زمانی كه خیزش مردمی علیه رژیم مرتجع سوریه گسترده تر و پر توان تر ظاهر شد، مقامات ایران در عین حال كه سیاست «اتحاد استراتژیك» با رژیم اسد را دنبال كردند و به طرق مختلف به دستگاه سركوب در سوریه یاری رساندند، حداقل در شبكه ماهواره ای انگلیسی زبان خود به انتشار «بی طرفانه» تصاویری از تظاهرات ضدحكومتی پرداختند. دعواهای درون جناحی جمهوری اسلامی نیز بر سیاست های رژیم ایران در مورد سوریه تاثیر گذاشت. بخشی از رژیم ترجیح داد روی اسب مرده شرط بندی نکند و بخشی دیگر کماکان دمش را به دم بشار اسد و شریکانش گره زد.
هنوز سالی از سقوط بن علی و مبارك نگذشته بود كه شورای حاكمان «انتقالی» یا «موقت» در تونس و مصر انتخابات برگزار كردند. صحنه سیاست و رسانه ها پر شده بود از احزاب رنگارنگ. احزابی كه در هنگامه درگیری های خونین خیابانی رسما اعلام میكردند كه در این وقایع هیچ نقشی ندارند حالا میدان دار بودند با پوسترها و جزوه های تبلیغاتی و سخنرانان عوامفریب كه باورهای مذهبی و سنت های كهنه را با وعده ایجاد درمانگاه و مدرسه و صندوق های حمایت از تهیدستان در یك بسته می پیچیدند و به مردم كوچه و بازار عرضه میكردند. غنوشی رهبر جریان اسلام گرای النهضه در تونس كه سالها در تبعید اروپایی به سر می برد و زمانی خود را طرفدار ایده حكومت سیاسی خمینی معرفی می كرد حالا می كوشید به حزب عدالت و توسعه تركیه و اسلام به اصطلاح «اعتدال­گرای» اردوغانی اقتداء كند. در مصر اما مرتجعان اخوان المسلمین كه میخ خود را از سال ها پیش زیر پوشش نهادهای گوناگون خدماتی در محلات شهرها و نیز در مناطق دور از مركز كوبیده بودند رفتاری هارتر داشتند. هر از گاهی نكته ای بنیادگرایانه می پراندند تا اوضاع را برای پیشروی های مرتجعانه آتی بسنجند و عكس العمل نیروهای سكولار و ترقیخواه و یا به طور كلی مخالفان اسلام گرایی را ارزیابی كنند. اینان آگاهانه جنایاتی نظیر تجاوز و تحقیر زنان در خیابان های مصر توسط مزدوران ارتش و یا دار و دسته های لومپن و واپسگرا را مسكوت گذاشتند یا بی اهمیت جلوه دادند. اما در واقع زیر چتر حضور سنگین و فزاینده اخوان المسلمین در صحنه سیاسی مصر، حزب «النور» كه نماینده اسلامگرایان سلفی (شبیه به طالبان) است پر و بال گرفت. تبلیغاتش را گسترش داد و با حملات وحشیانه در دو جبهه (یكم علیه حقوق زنان و دوم علیه اقلیت نسبتا بزرگ مسیحیان قبطی) كوشید عقب مانده ترین بخش های اهالی را حول یك سیاست كور و رادیكال ضد تجددگرایی به سوی خود جلب كند. النور که از چند گروه بنیادگرا و شبه نظامی تشکیل می شد از قبل با عربستان رابطه نزدیک داشت. مخالف خیزش سال پیش مردم علیه حکومت مبارک بود و آن را حرکتی ساخته و پرداخته «صهیونیست­ها و روسپی­ها» معرفی می کرد.
سكولارها، ترقیخواهان، مدافعان حقوق زنان، و جریاناتی كه خود را متعلق به طیف چپ و سوسیالیست می دانستند از روند اوضاع به شدت نگران شده بودند و مدام هشدار می دادند. نوال سعداوی فعال سرشناس جنبش زنان در تظاهراتی كه در میدان تحریر علیه برگزاری انتخابات مورد نظر شورای نظامی و جریانات اسلام گرا بر پا شده بود، فریاد كشید و هشدار داد كه: «این انتخابات زودرس است. هنوز توده های مردم نسبت به برنامه های سیاسی احزاب و اهداف و آینده ای كه دنبال می كنند آگاهی ندارند. به نیروهای ترقیخواه فرصت و امكان كافی برای تبلیغ نظرات و ارزش هایشان داده نشده است. نتیجه چنین انتخاباتی بر ناآگاهی و جهل استوار است و به همین علت فقط به سود اخوان المسلمین و سران شورای نظامی و حامی بین المللی شان یعنی دولت آمریكا است!»
و نتیجه انتخابات از پیش معلوم بود. اگر حاكمان مصر و اربابان امپریالیست آن ها به این مساله اطمینان نداشتند انتخابات برگزار نمی كردند. و اگر جنبش مردم را یك حزب انقلابی رهبری می كرد، توده های مصر به جای صف كشیدن در برابر مراكز اخذ رای و شركت در بازی عوامفریبانه انتخاباتی، راه واقعی رهایی را دنبال می كردند و با نیروی قهر خود كل دستگاه بوروكراتیك ـ نظامی حاكم را نشانه می گرفتند. به هر رو، اخوان­المسلمین 6/ 36 درصد آراء را در انتخاباتی كه نزدیك به 67 درصد واجدین شرایط در آن شركت كرده بودند و ساده انگارانه برگزاری آن را نشانه و نوید آزادی و رهایی از دیكتاتوری می دیدند به خود اختصاص داد. و 4 /24 درصد آراء نصیب حزب النور شد. همان حزبی که خواهان تدوین مجدد قوانین کشور بر اساس شرع اسلامی است، می گوید که زنان باید همه صورت خود به جز چشم هایشان را بپوشانند و مردان همه باید ریش داشته باشند و ترجیحا سبیل نگذارند! ضمنا به گفته سخنگوی رسمیشان اهرام ثلاثه باید خراب شود!! چه خوب می گفت لنین رهبر كمونیست انقلاب 1917 روسیه كه انتخابات و رفراندم در شرایطی كه اكثریت اهالی به منافع خود آگاه نیستند و شناختی از منافع طبقاتی گوناگون ندارند نه بیان اراده و آزادی مردم، بلكه یك نمایش عوامفریبانه است.
در غیاب یك حزب نواندیش آلترناتیو با یك برنامه سوسیالیستی و هدف كمونیستی روشن كه كل نظام ستم و استثمار را در مصر نشانه بگیرد و به دنبال شكستن حلقههای سلطه سرمایه امپریالیستی بر حیات كشور باشد، در غیاب یك قطب و جبهه انقلابی از همه نیروهای ترقیخواه و ضد سیستم كه بخشهای پیشرو كارگران و زحمتكشان و زنان و جوانان و روشنفكران و هنرمندان را در یك صف متحد كند، تحولات سیاسی مصر و سرنوشت قدرت سیاسی نمی توانست (و نمی تواند) در راستای منافع توده های محروم و ستمدیده و ساختن یك جامعه انقلابی واقعا نوین و متفاوت باشد. مسیری كه در تونس طی شد نیز كمابیش مثل مصر بود. حزب نهضت 40/ 37 از آراء در انتخابات مجلس موسسان كسب كرد و از همه بیشتر رای آورد. در انتخابات شهرداری ها كه به ابتكار پادشاه مراكش ترتیب داده شد تا به اصطلاح اولین گام برای اصلاحات از بالا (جهت جلوگیری از به راه افتادن توفان از پایین) باشد، جریان اسلامگرا به عنوان نیروی پیروز از صندوق های رای بیرون آمد.
با این حساب آیا شعار «بیداری اسلامی» خامنهای و همدستانش درست از آب در نیامد؟ ظاهرا چرا.... اما نه! صبر كنید! كم كم صدای غرولند سران جمهوری اسلامی ایران دارد به گوش میرسد كه «مسلمانان باید مراقب نقشه های آمریكا باشند»، «مراقب نوع جدیدی از اسلام آمریكایی باشند». مگر چه خبر شده؟ هیچ! احزاب مرتجع اسلام گرا در مصر و تونس و كشورهای مشابه به خوبی می دانند این قدرت های امپریالیستی هستند كه راه پا گذاشتن به دایره قدرت سیاسی را برایشان هموار كرده اند و هوای شان را دارند. سران اخوان المسلمین سال ها در آمریكا راه های كنار آمدن با امپریالیسم را تمرین كرده و برای ایفای نقش در حاكمیت طبقه بورژوازی دلال و وابسته مصر در روز مبادا آماده شده بودند. و حالا آن روز مبادا فرا رسیده است. غنوشی كه زمانی او را خمینی تونس لقب داده بودند نیز امروز برای اثبات فهم بورژوایی خود كه لازمه حاكمیت در كشوری مانند تونس و چرخاندن اقتصاد وابسته آن است، به صراحت اعلام میكند: «ما را به حجاب زنان و پوشیدن بیكینی در سواحل كشور كاری نیست.» اقتصاد بحرانزده ای كه متكی بر درآمدهای حاصل از گردشگران بین المللی است شوخی سرش نمی شود و نمی توان آن را زیر برقع و چادر و مقنعه به جایی رساند. این درسی است كه امثال غنوشی از اردوغان و الگوی تركیه گرفته اند. با این حساب به نظر میآید كه اسلام گرایان در دنیای گلوبالیزه و بحران زده امروز از دنده ای دیگر بیدار شده اند. اصرار دارند بخشی از هیئت حاكمه های ائتلافی مورد پسند و حمایت قدرت های امپریالیستی باشند كه قرار است جناح های مختلفی از طبقات استثمارگر را با سوابق سیاسی و تعلقات ایدئولوژیك گوناگون در كنار هم جای دهد. و به نظر میآید در مورد ایران نیز امپریالیسم آمریكا و متحدان غربی اش نهایتا چنین دورنمایی از قدرت سیاسی را ترجیح می دهند. بیت رهبری و باندهای قدرتمند آخوند و سپاهی و مدیران بورژوا بوروكراتی كه بخش های كلیدی و استراتژیك و سودآور اقتصاد ایران را تحت كنترل دارند بدون شك با این نوع تقسیم قدرت، و این نوع حك و اصلاح در راس هیئت حاكمه، موافق نیستند و این را به معنی ضربه و خلل در منافع و امتیازات انحصاری خود در عرصه سیاسی و اقتصادی می دانند. روندی كه نامش را «بیداری اسلامی» گذاشته بودند به سرعت دارد برای اینان به كابوسی در بیداری تبدیل میشود. 


تاریخ ارسال: آذر ماه 90


«جنبش اشغال» به دوراهی رسیده است
علیه سرکوب وارد عمل شوید!
مدتی است که از «جنبش اشغال» در رسانه ها خبری نیست. سکوت رسانه ای  روی دیگر سکه سرکوب و خشونت پلیسی است که با رشد جنبش بر سر معترضان فرود آمد. جنبش اشغال با اعتراضات دیگر در غرب که طی یکی دو سال گذشته علیه برنامه های ریاضت کشی اقتصادی به راه افتاد تفاوت دارد. همه­گیرتر است، وسیع تر است، خلاق تر است و مداوم تر است. به علاوه، جنبش اشغال تا حدی مرزهای تفکر ملی را پشت سر گذاشته و می کوشد با هم سرنوشتان خود در سراسر جهان همدست شود. وقتی (روز 22 نوامبر) اشغال گران میدان تحریر فراخوان حمایت بین المللی دادند، خواهان اشغال و بستن سفارتخانه های مصر و ممانعت از صدور اسلحه برای شورای نظامی حاکم بر مصر شدند، جنبش به ندای­شان پاسخ داد. صدها نفر در مقابل سفارت مصر در نیویورک، و کارخانه ای که گاز اشک آور به مصر صادر می کند تظاهرات کردند و به افشاگری پرداختند. روز «جمعه سیاه» را که روز خرید سرسام آور آمریکایی­هاست، تحریم کردند و آن را به روز اعلام همبستگی با اعتصاب هزاران کارگر صنعتی در چین تبدیل کردند. جریانات متفاوتی در این جنبش فعالند و حزب کمونیست انقلابی آمریکا یکی از آن هاست. آن چه در زیر می خوانید ترجمۀ فراخوانی است که در هفته نامه «انقلاب» (شماره 254) صدای این حزب منتشر شده است.
در چند ماهه گذشته پدیده ای بسیار متفاوت در آمریکا بروز كرده است. نزدیک به هزار شهر آمریکا شاهد تجمع قشرهای مختلف مردم و اشغال اماكن عمومی توسط آنان بود. اشغالگران در برابر خشونت وحشیانه پلیس ایستادگی کردند، از مرزهای «متداول» اعتراض عبور كردند و در جریان این مبارزه، جمع خود را بنیان نهادند. تمسخر دیدند، تحریف شدند و تهمت شنیدند. اما پا پس نكشیدند و پیامشان را رساندند. و این پیام کم کم به دل ها راه یافت. مردم سراسر آمریکا و حتی دنیا، حركت این معترضان شجاع و پیشگام را دیدند و از آن دلگرم شدند.
چارچوب گفتمان سیاسی دستخوش تغییر شد، ذهنیت منجمد اهالی آمریکا شروع به آب شدن كرد. مقاومت در برابر اقدامات خشونتبار و ناعادلانه پلیس برای دستگیری معترضان، افتخار آفرین شد. مردم شروع كردند به شنیدن حكایت رنج همنوعان خود كه قربانی بحران اقتصادی شده بودند و خود نیز به حرف آمدند و تجربه شان را در اختیار بقیه گذاشتند. وقتی كه موج اعتراضات به شهرهای دیگر سرایت كرد و اماكن عمومی بیشتری اشغال شد، میلیون ها نفر درگیر بحث و جدل در مورد جامعه آمریکا و راه چاره شدند.  پرسش های مهمی به ذهن مردم راه یافت: چرا مشت قلیلی از افراد می توانند این چنین وقیحانه ثروت اندوزی كنند و در مقابل، این همه مردم باید فقیر و نیازمند باشند؟ چرا به نظر می رسد كه نهادهای سیاسی جامعه صرفا به ثروتاندوزان خدمت می­كنند؟ چرا آینده به چشم جوانان اینچنین تیره و تار است؟ و سرانجام اینكه، برای خلاص شدن از این وضع چه باید کرد؟
كسانی كه قدرت را به دست دارند از این اعتراض ها و از مطرح شدن این پرسشها احساس خطر کردند. ترسشان از اوضاع به خوبی در عکس العملی كه از خود نشان دادند منعكس بود. آنها بارها قوانین خودشان را زیر پا گذاشتند. ماموران پلیس را با گاز فلفل و باتوم و گاز اشک آور به جان مردمی انداختند که مخالفتشان را بدون اعمال خشونت ابراز می کردند و میخواستند جمع خود را بر پا كنند. در چند هفته اخیر، سركوب علیه بخش های اصلی جنبش اشغال به اوج خود رسید؛ سركوبی سیستماتیک و هماهنگ. شهردار اوکلند در شبكه تلویزیونی بی بی سی اعتراف کرد که خود یكی از شركتكنندگان کنفرانس هایی بوده که با استفاده از شبكه ارتباطات راه دور بین مقامات شهرهای مختلف برگزار شده است تا استراتژی سركوب سراسری جنبش اشغال را هماهنگ كنند. به علاوه، با قلدرنمایی و اعمال قدرت نامشروع تلاش كردند از انعكاس اخبار سركوبها توسط خبرنگاران و عكاسان جلوگیری كنند. در واقع، آنها فقط به گزارشگران خودی اجازه خبررسانی داده بودند.
رك و بی پرده بگوییم، دولت علیه مردمی كه خواهان احقاق حقوق ظاهرا قانونی خود هستند دست به خشونت عریان و سیستماتیک زده است. این اقدام صاحبان قدرت، از نظر اخلاقی شرم آور و به لحاظ قانونی و سیاسی نامشروع است.
اینك جنبش به یك دو راهی رسیده است. آیا این جنبش دچار تفرقه می شود؟ به حاشیه می رود؟ یا آلتدست قرار می گیرد؟ یا برعكس، با قدرت بیشتری دوباره به خیابان پا میگذارد؟ این پرسشی است كه امروز در برابر ما قد علم كرده است.
یک چیز روشن است: باید جلو موج سرکوب را گرفت... اگر دست اندرکاران موفق به سركوب این جنبش نوپا شوند یا بتوانند آن را به حاشیه برانند... اگر موفق شوند یك بار دیگر مردم را زیر چتر خود ببرند، اوضاع به مراتب بدتر خواهد شد. باید به شكلی گسترده در مقابل این سرکوبگری بایستیم. باید این اقدامات سرکوبگرانه را به شكست كشانیم.
رشد جنبش ها هم یك واقعیت است. اما جنبشها فقط زمانی رشد می کنند که نیروی گسترده تر و قدرتمندتری را علیه موج سركوب بسیج كنند.
باید سریعا دست به کار شویم.
نخستین گام، بسیج گسترده سیاسی است. باید هر چه زودتر، یك یا چند روز مشخص را برای ابراز مخالفت با سرکوب خشن و وحشیانه آزادی اندیشه و بیان تعیین کنیم. این بسیج قبل از هر جا باید در نیویورک که نقطه شروع جنبش است انجام گیرد، اما باید در سراسر کشور و حتی دنیا طنینانداز شود. همگان را به برگزاری تظاهرات های گسترده فرامیخوانیم. این تظاهرات ها باید هر چه زودتر در اماکن عمومی، در محل هایی که بیشتر به چشم میآیند و حداکثر تاثیرگذاری را دارند، برگزار شود. در اماكنی که دولت نتواند تظاهرات را به محاصره در آورد، سرکوبش كند، و یا آن را مسكوت بگذارد.
هر تظاهرات باید آنقدر بزرگ باشد که عدم تسلیم مردم در برابر این وضعیت غیر قابل تحمل را آشكارا به نمایش بگذارد... نشان دهد كه مردم با آنچه به وضوح ناعادلانه است کنار نخواهند آمد. برگزاری این تظاهرات ها در گرو تلاش برای بسیج و سازماندهی مردم است. مجموعه این فعالیتهای تداركاتی و مبارزاتی می تواند افراد بیشتری را از موضع همدردی منفعل به حمایت فعال بكشاند. میتواند میلیون ها نفر دیگر را که تا به حال در معرض جنبش نبوده اند بیدار کند و به آن ها الهام ببخشد. چنین تظاهراتی می تواند پاسخ قدرتمندی باشد به «یک درصدیهایی» که می کوشند این جنبش گسترده را سرکوب كنند و یا آن را به بیراه کشانند. هزاران هزار نفر در خیابان ها، همدست، می توانند دست به ابتکار عمل جدیدی بزنند و کل معادلات سیاسی را عوض کنند. پرسشهای مبرمی که توسط جنبش اشغال مطرح شده، و پرسشهای مهم دیگری که هنوز به این جنبش راه نیافته را می توان بار دیگر و این بار با قدرت بیشتر به گوش همگان رساند.
اقدامات سرکوبگرانه علیه جنبش اشغال را تحمل نكنید!
 به پا خیزید!
تاریخ ارسال: آذر ماه 90

شلاق اخلاق
چند سالی می شود كه با پوزخند از برابر بیلبورد بزرگ شهرداری با شعار ”تهران: شهر  اخلاق“ عبور می كنیم. شاید به یاد دروغ های اخلاقی كارفرمایان به كارگران شان می افتیم تا چند ماه دیگر هم پرداخت دستمزد ما را عقب بیندازند. یا شاید زنانی را در كوچه و خیابان مجسم می كنیم كه دارند زیر نگاه هیز و كلام وقیح مردان با اخلاق این شهر تحقیر و مچاله می شوند. شهر اخلاق ممكنست خیلی از ما را به یاد زندان های تیره و تار و غم انگیز و خفقان آوری بیندازد كه نامش را حجاب گذاشته اند و زن را در آن به بند كشیده اند. یا ممكنست تصویر آخوندهایی را به ذهن مان بیاورد كه از منبر تلویزیون مردم را به بی اعتنایی نسبت به مال دنیا تشویق می كنند و همزمان نگران سرنوشت سهام شان در بورس های بحران زده آسیایی و اروپایی اند. قلدری های گشت ارشاد, فحش های لباس شخصی ها و بازجوها, و دروغ های مقامات ریز و درشت حكومتی و مذهبی هر یك می تواند معنای اخلاق در جمهوری اسلامی را برای تك تك ما تداعی كند.
آخرین نمونه بحث اخلاق, جنجال در زمین فوتبال است و شمشیرهایی كه كشیده شد و قربانی هایی كه گرفت. در اوج رسوایی اختلاس بزرگ و به جان هم افتادن باندهای حاكم, مقامات و رسانه های رسمی ماجرای دیدار داماش ـ پرسپولیس را در بوق كردند تا نگاه جامعه به سمت دیگری بچرخد و آب ها هر چه زودتر از آسیاب بیفتد. این اتفاق را بزرگ كردند و كش دادند تا آن قضیه بیشتر از این كش پیدا نكند. اما ابعاد مساله به یك تصمیم سیاسی برای انحراف افكار عمومی ختم نمی شود. عربده ”وا اخلاقا“, بار دیگر پوسیدگی ارزش ها و تزلزل پایه های اخلاق حاكمان اسلامی و رسانه های شان را هم به نمایش گذاشت. از نگاه بیمارگونه این ها, جزء جزء بدن انسان یك شیء جنسی است. هر حركتی از دید شهوت آلود آخوندها می تواند یك نوع ابراز تمایل جنسی تلقی شود. مستبدان تاریك اندیشی كه برای تحمیل اندازه موی سر و نحوه پوشش ورزشكاران منشور اخلاقی می نوشتند حالا بعید نیست كه ”آداب شرعی شادی بعد از گل و منكرات در این زمینه“ را به نسخه های بعدی توضیح المسائل شان اضافه كنند. جای ایرج میرزا خالی است كه مضمون شعر ”بر سر در كاروانسرای شهری...“ را این بار در فضای ورزشگاه بازآفرینی كند.
در مقابل این ”جنجال اخلاقی“, بخش قابل توجهی از جامعه رفتار دو گانه و تشنج رضایت مندانه ای از خود نشان داده است. این اساسا در مورد مردان این جامعه مردسالار صدق می كند. همان مردانی كه از كودكی در فرهنگ لمپنی خیس خورده اند و ”فحش ناموسی“ و ”شوخی ناموسی“ و استفاده از ”زبان تجاوز“ برای ابراز قدرت و برتری به یك جزء ارگانیك زندگی شان تبدیل شده است. پیروان این فرهنگ می توانند از میان ”بی فرهنگ“ترین قشرهای جامعه برخاسته باشند یا می توانند عنوان تحصیل كرده و روشنفكر را یدك بكشند. می توانند مشتری روزنامه های زرد و مبتذل ورزشی و غیر ورزشی باشند یا می توانند خوره فیس بوك و یو تیوب به حساب آیند. عناوین درشت صفحه اول كه هر روز از ”انگشت نماها“ می گوید همین فرهنگ را بازتاب می دهد. كامنت های مستجهن اینترنتی به فارسی یا انگلیسی را كه زیر كلیپ فوتبال پرسپولیس ـ داماش می بینیم ترجمه ”به روز“ تر همین فرهنگ است. لمپنیسم ریشه دار در جامعه ایران كه از مردسالاری تغذیه می كند كاملا با ارزش ها و معیارهای پدرسالارانه مذهبی و اخلاقیات توضیح المسائلی سازگار است و امثال احمدی نژادها و آخوندهای بی چاك و دهان و لباس شخصی ها و شكنجه گرهای اسلامی شاخص ترین چهره هایش هستند.
در این ماجرا, بحث از اخلاق و معیارهای اخلاقی ابزاری شده برای تحكیم و تحمیل ایدئولوژی مسلط و كنترل جامعه. می گویند كه قلب ”امت اسلام“ جریحه دار شده است. می گویند كه آبروی نظام اسلامی در دنیا به خطر افتاده است. می گویند كه اگر از اول سفت گرفته بودیم و كوچك ترین نشانه ای از ”انحراف“ و ”گناه“ را با تنبیه و مجازات جواب داده بودیم حالا این مصیبت گریبان گیرمان نمی شد! این جور اظهارات را نباید به حساب گلایه و افسوس گذاشت. با این حرف ها دارند برای گسترش خفقان ایدئولوژیك و اعمال فشار بیشتر بر جوانان و زنان زمینه چینی می كنند. باید منتظر پس لرزه های ”بی اخلاقی“ در فوتبال در سیاست گذاری های ارتجاعی فرهنگی, در شیوه های كنترل محیط های آموزشی و ورزشی, در نحوه رفتار گشت های ارشاد, و در عربده های مداحان خون ریز و موعظه های مسموم آخوندها و آخوندچه ها باشیم. بحث اخلاق در یك نظام سیاسی ارتجاعی و در چارچوب مناسبات اجتماعی ارتجاعی كاركردی جز این نمی تواند داشته باشد.
كسانی كه از شرایط موجود به تنگ آمده اند و حاكمان كنونی را نمی خواهند و دنبال راه خلاصی از این وضعیت نكبت بار می گردند خواه ناخواه مجبورند به روابط و ارزش های جایگزین فكر كنند و برای تحقق چیزی متفاوت تلاش كنند. هر یك از پایه های نظام موجود و هر یك از راه و روش های ارتجاعی و ضد مردمی اش برای گرداندن چرخ های جامعه كه دست نخورده بماند, می تواند رشته ها را پنبه كند. حاكمان امروز می توانند به هر شكل سرنگون شوند اما برای واژگون كردن نظم ارتجاعی و نظام سرمایه داری حاكم باید مجموعه به هم پیوسته ای از روابط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را برانداخت و روابطی نوین و متفاوت را به جایش نشاند. اخلاقیات حاكم نیز باید برافتد و اخلاقیاتی نوین و رهایی بخش جایگزین آن شود. اخلاقیات نوین از كاسبكاری و خودخواهی و برتری جویی به دور خواهد بود و بهره كشی انسان از انسان را یك ضد ارزش به حساب خواهد آورد, تقسیم تبعیض آمیز انسان ها بر اساس جنسیت, ملیت یا باورها و عقایدشان را بر نخواهد تابید و رفتارهای پدرسالارانه و اعمال مردسالارانه را ضد اخلاق معرفی خواهد كرد. تعاون و رفاقت و همسرنوشتی توده های مردم دنیا سر فصل منشور اخلاقی جامعه انقلابی فردا خواهد بود. اخلاقیات در جامعه نوین از مقوله گناه و ترس از افسانه دوزخ آزاد خواهد شد. چرا كه این ها فقط ابزار كنترل و سركوب مردم اند و وسیله ای برای تنظیم روابط بین آن ها برای حفظ وضع موجود. در جامعه انقلابی فردا, توضیح المسائل ها خاك خواهند خورد و آخوندها بیكار خواهند شد.
تاریخ ارسال: آذر ماه 90  


علیه این رنج نهادینه

بیست و پنج نوامبر (4 آذر) روز مبارزه با خشونت علیه زنان است. همه جا آمارها به چشممان می آیند از تعداد زنانی که به دست مردان خانه شان لت و کوب می شوند، از تعداد زنانی که بر اثر این لت و کوب جان می سپارند. می شنویم و به خود می لرزیم که تعداد زنانی که زیر دست شوهرانشان جان میدهند از تلفات زنان در جنگ ها بیشتر است، که خانه (جایی که قرار است محیط گرم و امن و... باشد) خطرناک ترین مکان برای زنان است. ولی به خود نمی­گیریم. شاید چون خودمان تا به حال از دست کسی کتک نخورده ایم؟
از "ختنه" (یا در واقع ناقص سازی جنسی) زنان می شنویم. بربریتی که هنوز دخترکانی درد جانخراشش را تحمل می کنند و زنانگی شان برای همیشه سرکوب می شود. ولی به خود نمی گیریم و حتی نمی­دانیم که شاید همین زنی که در مدرسه و دانشگاه و محیط کار کنارمان نشسته، شاید...
از متلک ها، از توجهات حریصانه و ناخواسته هم می شنویم، از اس ام اس های پیاپی، فحش ها، تمناهای پر ولع و هرزه گری هایی که زنگ تلفن را به ناقوس وحشت بدل می کند، که نمی گذارد فکرت را به کار، به درس، به هر آن چه می خواهی متمرکز کنی. از خواسته بیمارگونه مردانی که می خواهند سرنوشت زنان را تعیین کنند، خواسته ای که گاه به بطری اسید در دست یک بی شعور وحشی تبدیل می شود و زندگی دختر جوانی را برای همیشه نابود می کند.
از حسادت های مردی که فکر می کنی دوستش داری و دوستت دارد. شکاکیت هایش، دست یازی اش به تمام گوشه های زندگی است، از احساس تملکش. که هیچ گاه راضی نیست و همیشه بیشتر می خواهد.
از خشونتی که این جا، هر روز بر همه مان فرود می آید. به همراه حجاب اجباری. و نه فقط به شکل گشت های ارشاد، و بازداشتگاه و عکس شماره دار و شاید شلاق، بلکه به شکل تحمیل هر روزه و هر دقیقه ای. تحمیلی که هر روز به یادت می آورد شهروند درجه دومی، که تا ابد انسان نیستی.
از خشونت هایی هم کمتر می شنوی. خشونت نگاه های سرزنش بار و یا تمسخر آمیز به بدنت (نکند چاق شده ام؟)، به بینی ات (شاید بزرگ باشد؟)، به سینه ات (به اندازه کافی بزرگ نیست؟)، به کمرت (به اندازه کافی باریک نیست؟). و نگاه های سرشار از تحقیر ــ که پیر و اضافی شده ای. خشونت تصاویر فتوشاپ شدۀ مانکن ها. آگهی دستگاه ها و کرم های لاغری. برای پوست های شفاف، بدون چروک، سفید و باز هم سفید تر، هر قدر که بخواهید... که تو را قانع می کند که کامل نیستی، خواستنی نیستی و چون زنی، اگر خواستنی نیستی پس اصلا نیستی. خشونتی که تو را به زیر چاقوی جراح می فرستد، برای بینی سربالا، پستان سیلیکُنی و شکم ساکشن شده... به قیمت هایی که شاید برای پرداختش مجبور شوی کلیه ات را بفروشی.
شاید از یکی دو تا، چند تایی این اشکال خشونت جان به در برده باشی. شاید، ولی اگر زنی از خشونت علیه زنان راه فراری نیست. خشونت علیه زنان مسئله ای فردی نیست، به شانس مربوط نیست، با تصمیم و اراده هم نمی شود جاخالی داد. اشکال مختلف خشونت علیه زنان جلوه های مختلف رابطه ای بنیادین اند. رابطه ای تاریخی و جهانی که در آن زن نسبت به مرد نقش فرودست دارد، که زن تابع مرد است.
به مناسبت روز مبارزه با خشونت علیه زنان با آمار دهشت بار آشنا می شویم، از قوانینی می شنویم که برای ایجاد دگرگونی در وضعیت زنان تغییر کرده اند و یا باید تغییر کنند. ولی چیزی که کمتر می شنویم این است که: خشونت علیه زنان در این دنیای سرمایه داری، در جامعه طبقاتی مردسالار نهادینه است. که خشونت علیه زنان با تغییر قوانین از بین نمی رود. که برای از بین بردن این خشونت به یک انقلاب نیاز است ــ انقلابی اجتماعی که تقسیم کار و نگرشی را که به این خشونت پای می دهد ریشه کن کند.
تاریخ ارسال: آذر ماه 90




یلدا
روز 28 آذر ماه، مریم صادقی معروف به یلدا بر اثر اصابت دو گلوله کشته شد. اسلحه در دست شوهر یلدا بود که شلیک شد. یک گلوله شکم یلدا و یکی گلوی او را پاره کرد. یلدا بیست و هشت سال داشت. او از پیشمرگه های كومه له زحمتکشان بود و به تازگی حزب را به قصد پیوستن به حزبی دیگر ترک کرده بود. شوهرش هم همینطور.
وقتی خبر به رسانه ها درز کرد، بسیاری به قتل ناموسی شک کردند. بی دلیل هم نبود. زن کشی و قتل های ناموسی به قدری رایج است که وقتی زنی جوان به دست شوهرش (پدرش، برادرش...) کشته می شود کمتر کسی به فکر اتفاق و سانحه می افتد. کومه له زحمتکشان (و عده ای دیگر) گفتند، قتل یلدا اتفاقی بوده. یکی گفت به هنگام تمرین تیراندازی، یکی گفت به هنگام پاک کردن اسلحه، گلوله ها کمانه کرده اند و به یلدا خورده اند. اگر یلدا با یک گلوله کشته شده بود، شاید این ادعا مورد قبول می افتاد، ولی این که دو گلوله کمانه کرده باشد و هر دو هم به نقاط حساس خورده باشد شک بسیاری را برانگیخت.
قتل های ناموسی معمولا خبرساز نیست. با پرده پوشی نزدیکان و سکوت جامعه بایگانی می شود. وقتی مسائلی چون مبارزه سیاسی و احزاب و دشمن طبقاتی مطرح است مسئله پیچیده تر هم می شود. چندین سال پیش، صبیه، یک زن فمینیست کرد به دست شوهر روشنفکرش به قتل رسید. به بهانه «گزک ندادن به دست رژیم» کسی صدایش در نیامد. وقتی هم که بعد از چند سال مسئله علنی شد، فعالین جنبش زنان و عده ای از انقلابی ها بسیار کوشیدند تا قاتل از محافل روشنفکری چپ طرد شود، باز هم طول کشید تا کسانی که زمانی به او پناه داده بودند اعتراف کنند که می دانستند به یک زن کش پناه داده اند.
مبارزات زنان تا حدی بار داده است و لاپوشانی به راحتی سابق نیست. ولی امروز هم جان یلدا و مسئله زن کشی در لایه ای از ملاحظات و منافع پوشیده می شود. وقتی صدای عده ای از دل مشغولان کرد علیه این قتل بلند شد (و از جمله صفحه ای به نام «برای همه یلداها» در فیس بوک باز شد) مردسالاران به میدان آمدند. مردسالاران شووینیست و پان ایرانیست ها مرگ یلدا را بهانه ای دیگر برای فحاشی به خلق کرد و مبارزاتش کرده اند. برتری طلبی به حدی کورشان کرده که نمی بینند قتل های ناموسی در سراسر ایران و با شدت و ضعف ولی در بین همه ملیت ها و اقوام کشور اتفاق می افتد. نظام و تفکر حاکم بر ایران با تشدید اسارت زنان، تبلیغ و ترویج ذلالت زنان و تقلیل شان به همسر و مادر، و از آن جا که عملا زنان را مایملک مردان می داند، زمینه را برای قتل های ناموسی مهیا می کند. قوانین حاکم هم به این قاتلین پناه می دهد. طبق ماده 630 قانون مجازات اسلامی «هرگاه مردی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد می تواند در همان حال آنان را به قتل برساند...» و ماده 220 قانون مجازات اسلامی هم می گوید: «پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد، قصاص نمی شود و به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد.» جمهوری اسلامی هم که خود باعث و بانی هرگونه خشونتی علیه زنان است، می خواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد و از قضیه برای حمله به اپوزیسیون استفاده کند. ولی راه خنثی کردن حمله این رژیم جنایتکار به اپوزیسیون، لاپوشان کردن واقعیت قتل یلدا و یا حمله به مخالفان سیاسی نیست.
مردسالاران ناسیونالیست کرد، به کردهایی که به یاد یلدا برخاسته بودند حمله کردند که چرا به فارسی می نویسید، به کردها خیانت می کنید و اینجور مسائل را نباید از درون (قبیله/عشیره/ملت) خودمان بیرون برد. برخی مخالفین سیاسی کومه له زحمتکشان تلاش کردند از این مسئله برای «کارزارهای انتخاباتی» خودشان استفاده کنند. خود کومه له هم، با توجه به لحن بیانیه دبیرخانه دغدغه اصلی اش (بعد از یک تسلیت عجولانه به خانواده یلدا) محکوم کردن سایرین بود تا پرداختن به اصل ماجرا.
مسئله این است که بسیاری از مردان، کرد و غیر کرد و ضد کرد و...، دنیا را از آن خود و محل جولان خود می دانند و زنان را صرفا موجوداتی، چیزهایی، برای مصرف و استفاده خود فرض می کنند. و حتی وقتی به مبارزه برای تغییر (و حتی بهبود) وضعیتشان روی می آورند، باز هم زنان و سرنوشتشان را صرفا زیرنویس متنی که خودشان هستند تلقی می کنند. همین است که وقتی خمینی فرمان اجباری شدن حجاب را صادر می کند، نه تنها انگشت بلند نمی کنند، بلکه (در همدستی تلویحی با خمینی) مبارزات زنان ضد حجاب اجباری را، به بهانه منحرف کردن مبارزه («اصلی» / «طبقاتی» / «ضدامپریالیستی») تقبیح می کنند. و نمی فهمند (و هنوز هم نفهمیده اند) که این سکوت (شاید رضایتمندانه) دست خمینی را در سرکوب های بعدی (از حمله به کردستان تا سرکوب همه آزادی های به دست آمده تا کشتار انقلابی ها...) باز گذاشت. همین است که وقتی علیه ستم ملی و برای حق تعیین سرنوشت مبارزه می کنند، چنان با تعصب سنگ «فرهنگ ملی» شان را به سینه می زنند که گویا «زن به زن کردن» و ناقص سازی جنسی (ختنه) دختربچهها و زن کشی افتخار انسانیت است. انگار نمی فهمند که این فرهنگ ها از قرن ها پیش به ما به ارث رسیده و ریشه در روابط عقب مانده دارد (همان روابطی که همه نابرابری ها و از جمله اسارت ملت ها را نیز به دنبال داشته است) و برای قدم گذاشتن به دنیای نوین باید مرده ریگهای کهن را به دور افکند. و به علاوه با چسبیدن به جوانب کهنه پرستانه و زن ستیز فرهنگ، راه شرکت فعال زنان در مبارزه بسته می شود، مبارزه از خلاقیت و انرژی زنان محروم می ماند و بسیار تضعیف می شود.
اگر ستمی که به اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان وارد می شود همه جانبه است، مبارزه با آن نیز نمی تواند تک بعدی باشد. اگرچه در کوتاه مدت، مبارزه چند جانبه و چند بعدی پیچیده و متناقض به نظر می رسد، ولی این تنها شیوه ای است که نتیجه خواهد داد
تاریخ ارسال: دی ماه 90



جنبش وال استریت و خشونت علیه زنان

مسئله زنان و چگونگی برخورد به تفکرات و شیوه های عقب مانده در جنبش های اجتماعی مسئله ای جهانی است.
روز 29 اکتبر (دو ماه پیش) یکی از بی خانمان هایی که در پارک لیبرتی نیویورک زندگی می­کرد به یکی از زنانی که پارک را اشغال کرده بودند دست درازی کرد. فورا تیمی از میان اشغال گران تشکیل شد که آن زن را به بیمارستان رساند و در پیگیری حقوقی مساله به او کمک کرد. برای این که مرد متجاوز مزاحم زنان دیگر نشود از او خواستند پارک را ترک کند، وقتی قبول نکرد بیرونش کردند. بعد از دو روز قربانی تصمیم گرفت مراتب را به پلیس گزارش دهد و خواهان پیگرد متجاوز شد. همرزمانش بدون قید و شرط از او حمایت کردند.
ولی برخی رسانه ها و عده ای از مردم به شدت به قربانی حمله کردند و او را مقصر دانستند (که اصلا چرا در پارک خوابیدی!؟) و پلیس هم به جای این که به شکایت او بپردازد در مورد شرکتش در جنبش او را مورد بازجویی قرار داد.
تا به حال چندین مورد دیگر از دست درازی و تجاوز جنسی به زنان اشغال گر دیده شده و فعالین نیز اطلاعیه ای در این مورد منتشر كرده و این اعمال شنیع را محکوم کرده اند، اعمالی که به ترس در میان اشغال گران دامن می زند و مانع آن می شود که در شرایطی امن به اعتراض عمومی بپردازند.
فعالان جنبش ضد سرمایه داری این تجاوزات را به شدت محکوم کرده اند. ولی خشونت پلیس در برخورد به قربانیان خشونت و سوءاستفاده ای که طرفداران نظم موجود از این نوع وقایع برای بدنام کردن و به زیر سوال بردن «جنبش اشغال» می کنند باعث شده برخی از قربانیان از گزارش دادن موارد تجاوز جنسی منصرف شوند. اما بخشی از جنبش به درستی و با هوشمندی اعلام کرده که مساله را نباید لاپوشان کرد؛ برعکس باید از حساسیتی که تعرض به زنان در رسانه ها و افکار عمومی ایجاد کرده به عنوان فرصتی برای تبلیغ یک فرهنگ آلترناتیو مترقی و ضد تبعیض در برابر فرهنگ تبعیض و خشونت مردسالارانه استفاده کرد.      
تاریخ ارسال: دی ماه 90

درد دل های یک کارگر در ماه محرم

... باز ماه محرم است و حکومت با پرداخت هزینه های نجومی فضای تخدیر به راه انداخته و ذهنها را فلج کرده است. پارچه های سیاه و صدای طبل مرگ، مردم را به تسلیم و سر فرود آوردن در برابر سرنوشتی که حاکمان برای مان تدارک دیده اند دعوت می کنند. هر جا چشم می اندازیم با این جمله روبرو می شویم که «باز این چه شورش است که در خلق عالم است...» به مغز ما فرو کرده اند که این شعر را خود علی ابن ابی طالب سروده! آن هم به زبان فارسی!! و در خواب به گوش محتشم کاشانی خوانده است!!! عجب آدم زبلی بوده این محتشم کاشانی که برای جا انداختن شعرش چنین دروغی ساخته؛ و عجب ساده لوح بودند کسانی که این حرف را باور کردند و آن را نسل از پی نسل تا به امروز منتقل کرده اند.
دولت های ستمگر در همه کشورهای دنیا، مراکز و کارشناسان نخبه ای را با پرداخت پول های کلان در اختیار می گیرند تا دائما افکار مردم را آنگونه که به نفع خودشان باشد هدایت و مهندسی کنند؛ تا عمر دم و دستگاه خود را طولانیتر کنند. در ایران حتی از زمان حکومت شاهنشاهی، بودجه کلانی در اختیار حوزه های علمیه و آیت الله های بزرگ قرار میدادند تا شخص شاه که «سایه خدا» نامیده می شد از «برکات اسلام» بهره مند شود و «مقدس» جلوه داده شود. روحانیت شیعه از حكومت پول می گرفت تا برای حفظ منافع سرمایه داران و ملاکان حاکم و دربار، دستگاه عریض و طویل مساجد را علیه اندیشه کمونیسم فعال نگه دارد، روحیه اتکاء به نیروی خود و شورش آگاهانه را در توده های مردم بکشد و خرافه را به جای علم در جامعه ترویج کند....
فکرش را بکنید، هر سال که محرم میرسد مردم را مستقیما به 1400 سال پیش می فرستند. با «وای حسین کشته شد» و «مظلوم ابوالفضل» مغزها را حسابی شست و شو می دهند تا دیگر کسی کار به این نداشته باشد که ثروت و امکاناتی که توسط کارگران و زحمتکشان تولید می شود را چه کسانی و چگونه به غارت می برند؟ قوانین را چه طبقاتی و چگونه وضع میکنند تا دست و پای مردم همیشه بسته بماند و اگر خواستند حق شان را بگیرند حبس و شکنجه و اعدام نصیب شان شود؟ مغزها را با مایع پاک کننده حسینی می شویند تا کسی به فکر راه خلاصی از این زندگی نکبتی و ساختن جامعه ای متفاوت و آزاد نیفتد. از قدیم گفته اند «هر کس قطره اشکی در ماتم حسین بریزد بهشت را برای خود تضمین کرده است!» خب، آن فرد خوشخیالی که این حرف را قبول می کند دیگر چرا خودش را به زحمت بیندازد و برای حق اش مبارزه کند. کافیست دندان روی جگر بگذارد که این چند دهسال عمر در دنیای فانی بگذرد و در عوض اقامت دائم در بهشت باقی نصیباش شود.
خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی زمانی گفته بود «محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است". درست تر بود اگر می گفت: خرافه و تعصب و خودفریبی است که اسلام را زنده نگه داشته. و البته این را هم به مردم نگفت که خود اسلام چه چیزی را زنده نگه داشته است؟ ولی من به شما میگویم: اسلام وسیله زنده نگه داشتن نظام های ستمگر و استثماری است که زمانی برده داری و فئودالی بود و حالا سرمایه داری. اسلام با دفاع از پدرسالاری و مردسالاری، ستم بر زنان را زنده نگه داشته است....
از سال 57 تا به امروز دستگاه خرافه در ایران به شکل کیفی گسترش یافته است. حتی در روستاها هم حوزه های علمیه درست کرده اند. صدا و سیمای ضدمردمی و دروغ پرداز خودش یک مسجد و تکیه بزرگ است که هر روز و هر ساعت دائر است. وزارتخانه های ویژه انتشار خرافه و سازمان تبلیغات اسلامی را بر پا کرده اند. جامعه مداحان و وعاظ را پروار کرده اند. سرکوب دانشگاه ها نیز جزء ضروری و مکمل همین سیاست است. برای همین دانشگاه ها که مراکز تولید علم و جوشش فکری است را تبدیل به محل دفن مرده ها و اقامه نماز جماعت کرده اند. دست و پای علوم انسانی را بریدهاند یا تعطیل اش کرده اند تا اساتید قاری و مداح بتوانند با خیال راحت تدریس کنند.
در چنین فضایی که فقر شدید و بیکاری و بی آیندگی بر زندگی اکثریت مردم سایه انداخته و افسردگی و یاس بیداد می کند، هر مداح لاتی (به قول حدادیان چماق به دست) یا هر آخوند مزدوری می تواند بخشی از عوام الناس را به گریه و سینه زنی و زنجیرزنی و گل پاشی به سر و صورت وادار کند. دستگاه تبلیغات اسلامی میتواند سی دی های گوشخراش و سرگیجه آور نوحه خوانی را به موسیقی متن خیابان ها و خودروها تبدیل کند. البته از انگیزه های مادی که پشت این عزاداریها نهفته هم نباید غافل شد. افراد وابسته و اجیر شده به اصطلاح جلو می افتند و از قند و شکر و روغن و برنج و گوشت یارانه ای بهره مند می شوند و هیئت ها را فعال می کنند. اکثر افراد فرصت طلبی که به انجام این وظیفه دولتی/ دینی مشغولند و نذر می دهند در واقع مجوز غارت و چپاول مردم در ماه های دیگر را از حکومت گرفته اند. بیخود نیست که اکثر گردانندگان این هیئت ها و مراسم افراد سرشناس بازاری و کله گنده های نهادها هستند. مردم فقیر و زحمتکش همیشه نقش سیاهی لشگر و زنجیرزن و سینه زن را بازی می کنند که آخرش سفره شامی یا ناهاری مقابلشان پهن می کنند و بعد می روند تا با بدبختی هایشان بسازند تا سال بعد.
کسانی که اسیر این نمایش های خرافی و فریبکارانه می شوند دیگر فرصتی برای زیر سوال کشیدن طبقه حاکمه و دولت تبهکار پیدا نمی کنند. به این فکر نمی افتند که چرا بیکاری باید وجود داشته باشد؟ چرا دستمزدهای ناچیز کارگران باید ماه ها و ماه ها عقب بیفتد و هیچکس هم جوابگو نباشد؟ چرا اگر دست به اعتراض بزنیم و فکر شورش و تغییر این وضعیت را به سر راه بدهیم باید با خطر زندان و شکنجه و اعدام روبرو شویم؟ چرا زنان که نیمی از جامعه را تشکیل می دهند باید تحت شدیدترین ستم ها و تحقیرها قرار بگیرند؟ چرا در هر خانواده ای حداقل دو نفر بیکار باشند و یک مشت مفتخور میلیاردها ثروت و سرمایه در اختیار داشته باشند و اختلاسهای سه هزار میلیارد تومانی (3000000000000 تومانی) بكنند و آخرش هم «ولی فقیه مطلقه» با کمال پررویی حکم حکومتی بدهد که بیشتر از این سر و صدایش را در نیاورید؟ چرا باید برای افسانه کربلا دل سوزاند و اشگ به چشم آورد اما برای فجایعی که جلوی چشم ما بر مردم می رود، و سوختن چندین کارگر زحمتکش در انفجار مجتمع فولاد غدیر یزد آخرین نمونه آن است، ککمان هم نباید بگزد و به دنبال تسویه حساب با نظام حاکم که مسئول مستقیم این جور کشتارهاست نباید نباشیم؟....   
تاریخ ارسال: دی ماه 90


به بهانه کنفرانس دوربان
با دوستانی که در زندانند، با سرهایی که بالای دار میروند، زیر وزن خفقان آور ایدئولوژی قرون وسطایی حاکم، در فاصله انفجارهایی که خبرشان میآید یا نمیآید، در میانه تحریم ها و گرفتار گرانی روز افزون، عصبی از فیلترینگی که روزنه های دانش و ارتباط را تنگ تر میکند...  انگار دیگر کسی حوصله کنفرانس نمایندگان دولت ها در دوربان را نداشت.
ولی کنفرانس دوربان، به خاطر بیهودگی اش قابل توجه بود. نمایندگان 195 کشور در شهر دوربان آفریقای جنوبی جمع شدند تا تحت کفالت سازمان ملل راجع به مشکلات اقلیمی (گرمایش زمین) به بحث بنشینند. این هفدهمین کنفرانس در نوع خود بود و همچون سایر کنفرانس ها، بعد از جمله پردازی های دیپلماتیک و وعده های سر خرمن و ابراز بی اعتنایی به خصوص از جانب کشورهایی که بیش از همه در آلودگی دست دارند (آمریکا، چین و هند در صدر جدولند) تصویب کرد که (در آینده) معاهده ای را تصویب خواهد کرد! امسال ایران هم در رده های بالای آلوده کنندگان  محیط زیست قرار داشت.
در کنفرانس سال پیش که در کپنهاگ برگزار شده بود هم قلدری آمریکا باعث شد تعیین سقف بی اکسید کربن را به «همت» هر کشور واگذار کنند! نتیجه اش را امروز میبینیم: اخیرا سازمان انرژی آمریکا اعلام کرده که برون داد جهانی بی اکسید کربن (که مهمترین گاز گلخانه ای است) شش درصد نسبت به سال گذشته افزایش یافته است. این رقم از بدبینانه ترین پیش بینی دانشمندان هم وخیم تر است. برخی معتقدند که اگر تا سال 2017 تغییر جدی در دفع گازهای گلخانه ای صورت نگیرد، گرمایش زمین از مرز دو درجه سانتیگراد میگذرد و ما به نقطه بی بازگشت میرسیم و وارد بزرگراهی بدون دوربرگردان در عرصه تغییرات آب و هوایی میشویم.
اما حالا کجای کاریم
به گزارش سال  2005 سازمان ملل دو سوم "خدماتی که طبیعت به انسان عرضه کرده در سراسر دنیا رو به زوال است." از منابع غذا و آب گرفته، تا هوایی که تنفس میکنیم، یا بسیاری از مواد طبیعی دارویی که مصرف میکنیم، زیبایی ها و منابع الهام و لذت... همگی در حال مصرف شدن هستند و بالاخره تمام میشوند. نزدیک به نیمی از جنگل های باران زای جهان از بین رفتهاند: بر اثر کشاورزی صنعتی، تولید چوب و غذای دام (از جمله گاوهای مورد استفاده برای تهیه همبرگرهای مک دونالد). بسیاری از کشتزارها به علت استفاده بد و مفرط، غیر قابل کشت شده یا به بیابان تبدیل شدهاند. زندگی آبزیان از 80 درصد رودخانه های اصلی چین رخت بربسته است. آلودگی هوا که به سرطان، بیماری های ریوی، برنشیت و بیماری های قلبی میانجامد، هر سال جان سه میلیون نفر را در سراسر جهان میگیرد. و زمین همچنان در حال گرم تر شدن است.
به گزارش سازمان بهداشت جهانی، بر اثر گرمایش زمین فعلا هر ساله 150 هزار نفر از طریق خشکسالی، توفان، سیل، موج گرما و بیماری های انگلی که سال به سال بدتر میشوند از بین میروند. از ده سال پیش که دانشمندان زنگ خطر گرمایش را به صدا در آوردهاند، گازهای گلخانه ای 92% افزایش داشته است و نرخ افزایش آن هم صعودی است. بالا آمدن سطح آب دریاها که یکی از نتایج گرمایش است، موجودیت مردمی که اراضی پست زندگی میکنند، نظیر اهالی جزایر جنوب اقیانوس اطلس و کل کشور پرجمعیت بنگلادش، را با خطر جدی مواجه کرده. این نابودی بهایی است که برای تامین رفاه و زندگی مصرفی قشرهای مرفه در کشورهای عمدتا پیشرفته سرمایه داری پرداخته میشود.
جیمز هنسن از دانشمندان برجسته اقلیمی گفته «دنیا به طور نگران کننده ای به «نقطه سقوط» نزدیک میشود... محیط زیستی کاملا متفاوت از آنچه نوع بشر تا کنون تجربه کرده در انتظارمان است. اگر تا ده سال آینده این مسیر را تغییر ندهیم برای نسل های آینده هیچ راه بازگشتی متصور نیست....» تلاش دانشمندانی نظیر او و دیگر فعالان محیط زیست و واقعیت های سرسخت باعث شده که دولت ها (هر چند به اکراه) این خطر محیط زیستی را به رسمیت بشناسند و برای خالی نبودن عریضه جلساتی هم برگزار کنند. ولی کارکرد نظام جهانی سرمایه داری و سیاست های حاکم روز به روز وضع کره زمین را وخیم تر میکند. مساحت جنگل های باران زای آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی محدود و محدودتر شده است. درخت ها قطع میشوند. بیشه ها به آتش کشیده میشوند و اکوسیستم های غنی و گونه هایی که هنوز بسیاری شان ناشناختهاند برای همیشه از بین میروند.
جنگل های باران زا شش های کره زمین نام گرفتهاند. مقادیر عظیمی از بی اکسید کربن را که باعث گرمایش زمین میشود از هوا میگیرند و اکسیژن پس میدهند. از بین بردن شان مقدار بی اکسید کربن هوا را به مراتب افزایش میدهد و کره زمین را گرم تر میکند. بیش از یک پنجم آمازون، که وسیع ترین جنگل حاره­ای باقی مانده است، کاملا نابود شده و 20 در صد دیگر نیز شدیدا خسارت دیده. (هنوز کنفرانس دوربان تمام نشده دادگاهی در برزیل رای به ایجاد سدی داد که اراضی وسیعی از این جنگل ها را نابود میکند. استدلال قاضی این بود که تا وقتی که سد احداث نشود نمیتوان تاثیر نابود کننده آن بر محیط زیست را اثبات کرد!)
اصل مشکل کجاست؟
دانشمندان و تشکلاتی که خود را وقف حفاظت از محیط زیست کردهاند راه حل های متنوع و بسیاری را برای بازسازی آن چه از دست میرود پیش گذاشتهاند و تجارب مهمی نیز در این زمینه کسب شده است. ولی تلاش ها همواره با کارکرد نظام برخورد میکند عقیم میماند و یا به شدت محدود میشود.
مسبب نابودی کره زمین، نظام حاکم بر جهان است. همان نظامی که در مقابل چشم ما دریاچه ارومیه را تبدیل به شوره زار میکند، درختان حاشیه زاینده رود را از بی آبی میخشکاند و هفته ای صدها نفر را به خاطر آلودگی هوا در شهرهای بزرگ ایران تلف میکند، در کشورهای دیگر نیز فاجعه میآفریند. مشکل فقط حرص یک کارخانه دار (دولتی یا خصوصی)، حماقت و بی کفایتی یک آخوند خشک مغز یا یک بوروکرات کوته فکر نیست. به «طبیعت بشر» و یا «ذات تکنولوژی» هم بستگی ندارد. ریشه مشکل در کارکرد نظام  سرمایه داری است. نظامی که سریع ترین رشد در بارآوری نیروی کار در تاریخ بشر را به همراه داشته است ولی این رشد بر پایه استثمار شدید بشریت جهان و غارت وحشیانه کره زمین استوار است. رشد بی سابقه، نابودی بی سابقه را به دنبال داشته است.
سرمایه داری سیستمی نیست که بتواند با طبیعت به شیوه ای منطقی و تاب آوردنی کنار بیاید. تولید سرمایه داری ذاتا خصوصی است. رابطه سرمایه داران و یا بلوک های سرمایه، رابطه رقابت است. سرمایه باید از هر موقعیتی برای سودآوری و بلندشدن روی دست رقیب استفاده کند. هر واحد سرمایه با دیگران برای سهم بازار و کم کردن قیمت بجنگد تا زنده بماند. منطق سرمایه این است: گسترش یاب یا بمیر. و در این مسابقه، آلودگی هوا و آب ها در محاسبات نمیگنجد. سرمایه به تاثیرات چند جانبه تولیدش فکر نمیکند. سرمایه نمیتواند برای نسل های بعد برنامه ریزی کند. مقیاس و انگیزه تولید سرمایه داری سود است. حفاظت از محیط زیست اما سودآور نیست. دولت هایی که کنفرانس های بین المللی محیط زیستی را برگزار میکنند، مجری منافع سرمایه های ملی اند و دفاع از منافع ملی شان با حفاظت از محیط زیست در تناقض است. برای متوقف کردن غلبه مرگ بر کره زمین، باید اول حرکت ماشین بنیان کن سرمایه را متوقف کرد. و اقتصادی را بنیان گذاشت که هدفش نه سود، بلکه بهبود زندگی بشر در نظامی آزاد از  استثمار و ستم و با توجه به محیطی باشد که ادامه زندگی مان را ساخته و بارور میکند.
تاریخ ارسال: دی ماه 90


كلاف سر در گم زندگی
نگاهی به فیلم اسب حیوان نجیبی است
عبدالرضا كاهانی سینماگر جوان كه پیش از این فیلم تاثیرگذار «هیچ» او را دیده بودیم این بار سوار بر «اسب حیوان نجیبی است» به میدان آمده است. این ماجرای همراهی چند آدم گرفتار و مستاصل است در یك گشت و گذار ناخواسته در خیابان های پایتخت. یك مامور نیروی انتظامی (كه آخر فیلم معلوم می­شود ماموری قلابی است) در شهر گشت می زند و دنبال خانه هایی می گردد كه از آن ها صدای ساز و ضرب و خنده و شادی «مختلط» بلند است: كار و كاسبی پر رونق شبانه برای ماموران باجگیر. پدری كه برای بچه اش مراسم ختنه سوران مختلط گرفته، جوانكی كه در جمع دوستان دختر و پسرش مشغول «بطری بازی» هستند، زن نامحرمی كه در خانه جوان همسایه غافلگیر شده، مرد درماندهای كه برای فراموش كردن بدبختی هایش تا خرخره عرق نوشیده، همگی شكار مناسب و دم دستی برای مجری قانون به حساب می آیند. اما باج گیری در جامعه ای كه اكثر مردم هشت شان گرو نه شان است كار چندان ساده ای نیست. وضعیت جیب آدم ها را از روی قیافه و لباس و حتی شغل شان نمیتوان فهمید. مامور انتظامی ما هم گرفتار همین دردسر می شود و به كاهدان می زند. ناچار با شكارش به راه می افتند و این در و آن در می زنند تا طرف بتواند باج عرق خوردنش را با توسل به دوستی، آشنایی بپردازد.
ما نیز در این گشت و گذار شبانه با گرفتاری های مادی و بنبست های ذهنی بخشی از جامعه همراه می شویم: قرض های انبار شده، اجاره های عقب افتاده، بی خانمان شدن و در به دری، حسرت و سرخوردگی و اعتیاد، قاچاق و زندگی «از این ستون به آن ستون»، دورویی و سوء استفاده جنسی، جدال نابرابر علاقه و اعتقاد روشنفكرانه با فشار بازار و ابتذال. در برابر چشمان لوچ مامور انتظامی و نگاهش كه نمی فهمیم بی تفاوت است یا بهت زده، رابطه های عاطفی بی ثبات و استوار بر دروغ را می بینیم و دوستی های شكننده. زنجیری كه همه این شخصیت ها را به هم وصل كرده پول است؛ یا بهتر بگویم مناسباتی است كه بنیان اش را محاسبه سود و زیان تشكیل می دهد و به همه چیز و همه كس به عنوان كالایی برای خرید و فروش و كسب سود نگاه می كند. در اینجا همه به هم قرض دارند. همه به هم وعده سر خرمن می دهند و اگر پایش بیفتد رفیقانه به هم كلك می زنند. مردمی را می بینیم بی آینده و بیامید كه دنبال بهانه ای برای از خنده ریسه رفتن و «بی خیال» شدن می گردند. آیا قهقهه هایی كه در سالن سینما به گوش مان می رسد از همین جنس است؟ آیا داریم هم ذات پنداری می كنیم؟
طنز كاهانی تلخ است. او با نمایش موقعیت های متناقض و كمیك، ما را وادار می كند قهقهه بزنیم و هم زمان زهر واقعیات حاكم را آرام آرام به كام مان می ریزد. از خود می پرسیم هیچ امیدی نیست؟ راه گریزی از این بن بست وجود ندارد؟ درست زمانی كه همه سنگ ها به در بسته خورده و شخصیت­ها خسته و نومید تسلیم «واقعیت» شده اند، تحولی در قصه رخ می­دهد. حس قدرتمند همبستگی و درد مشترك، آرام و خجولانه از دست مامور قلابی نیروی انتظامی جاری می­شود. كفش ورزشی مارك­داری را كه همان شب باج گرفته به دختری می­دهد كه كفش به پا ندارد. و هر چه كاسبی كرده را در دست مرد مقروض مستاصل می­گذارد كه دیگر مستی هم از سرش پریده است. در واقع مامور، خود یك دزد سابقه­دار زندانی است كه ساعات مرخصی­اش را با ایفای نقش پلیس می­گذراند و آخر شب دوباره راهی بازداشتگاه می­شود. با این چرخش هوشیارانه، فیلم از دو جهت نجات پیدا می­كند: اولا آدم­های قصه از قالب مردم نومید و «بی­عرضه“ای كه به آن­ها هیچ امیدی نمی­توان داشت خارج می­شوند و تماشاگر می­بیند كه آن­ها می­توانند طور دیگری رفتار كنند، رابطه بین خود را بر بنیان دیگری بگذارند، و همیشه افرادی پیدا می­شوند كه قدم جلو بگذارند و از منافع­شان بگذرند تا تغییری در شرایط هم­سرنوشتان خود ایجاد كنند. ثانیا پلیس و قانون در قصه فیلم، همانی كه واقعا هست باقی می­ماند. همان دستگاه سركوبگری كه حافظ بدبختی­ و فلاكت مردم است. حس همبستگی و هم­سرنوشتی از جانب شخصیتی ابراز می­شود كه خود قربانی دستگاه سركوب است. بنابراین، قلابی از آب درآمدن مامور نیروی انتظامی را باید یكی از نكات كلیدی فیلم دانست. و نكته آخر این كه، تبعیت آدم­ها از مامور قلابی در سراسر فیلم واقعیت دیگری را نیز رندانه اعلام می­كند: اینكه قلدری و باج­گیری نیروی انتظامی به بهانه­های مختلف به یك امر طبیعی و روزمره در جامعه ایران تبدیل شده است و انتظار مردم از رفتار كسانی كه اونیفرم پلیس بر تن دارند جز این نیست.  n
تاریخ ارسال: بهمن 90

«گناه» گذشتگان چیست؟
چندی پیش در برنامه پارازیت صدای امریکا، کامبیز حسینی متنی خواند خطاب به "نسل قبل" که شما جمهوری اسلامی را سر کار آوردید و زندگی را بر ما تباه کردید و کار را به جایی رساند که گفت ما "خون داده ایم برای جبران اشتباهات شما"!  این کم و بیش همان حرفی است که به کرّات از گوشه و کنار هم می شنویم: که ما را با پدر و مادرهایمان کاری نیست. که ما این نظام را نمی خواهیم چون این ما نبودیم که به آن رای دادیم! در آن سال ها ما هنوز به دنیا نیامده بودیم. اگر هم آمده بودیم خیلی کوچک بودیم. این نسل پیش از ما بود که چنین گلی به سر ایران زد. "آن­ها" جمهوری اسلامی می خواستند، ولی "ما" نه! ما "دموکراسی" می خواهیم. 
این جور "ما" و "آن­ها" کردن چند اشکال بزرگ دارد. یکی از اشکالاتش این است که وجود جمهوری اسلامی را حداقل در مقطع سی سال پیش موجه جلوه می دهد: "بازتاب اراده و خواست آن مردم!" به آن مشروعیت می­دهد. واقعیت را هم وارونه تصویر می کند. خیزش مردم در سال 57، خیزشی که در سال 56 جرقه هایش دیده می شد، علیه خفقان حکومت سلطنتی بود، علیه سلطه اقتصادی، نظامی، فرهنگی امپریالیسم بود، علیه فقر و جهل و عقب ماندگی عظیم و جولان ثروت و قدرت عده ای محدود بود. این که بخش هایی از مردم در مقابل مدرنیسم اختۀ شاهنشاهی به دامن یک ایدئولوژی ارتجاعی، عقب مانده ولی آشنا پناه بردند واقعیت هست، ولی فقط در سطح. واقعیت بزرگ تر این است که عده ای از قهقرا برآمده که تقسیم (هر چند نیمه کاره و پر استثناء) زمین ها را خطری برای حق مالکیت های بزرگشان در اوقاف و بنیادهای مذهبی می دیدند و حق رای زنان را بر نمی تابیدند، با "آمریکای جهانخوار" و سایر "شیاطین" تبانی کردند تا جلوی سیل نارضایتی ها و خیزشی را که شاید می توانست به انقلابی واقعی تبدیل شود بگیرند و حرکت مردم را در مسیری تا حد ممکن به دور از یک انقلاب واقعی منحرف کنند. در نبود یک صدای بلند و محکم انقلابی کمونیستی موفق هم شدند. مسلما در هر خیزش اجتماعی گرایشات و جریانات متفاوتی به میدان می آیند. صدای آن که قدرتمندتر است (که اغلب بسیار کم عده تر هم هست) به دلیل دسترسی اش به رسانه ها (و مساجد) و پول .... همیشه بلندتر است. صدای بلند، لزوما حرف دل مردم را نمی زند، هر چند ممکن است گوششان را خوب پر کند. و دیدیم که چه شد. آن کسانی که به قدرت رسیدند نه آزادی به ارمغان آوردند، نه فقر را ریشه کن کردند، نه عدالتی در جامعه پیاده کردند. اگر احیانا خانه هایی که اینجا در آن سکنی گزیدند به بزرگی کاخ های سلطنتی نبود، حساب های بانکی خارجی شان و ویلاهای متعددشان در غرب دنیا روی قبلی ها را سفید کرد.
"رای نود و نه درصدی" شان هم (که مدت ها چماقی بالای سر مردم کرده بودند) هیچ ارزشی نداشت. چرا که مردم نمی دانستند به چه رای می دهند. نه برنامه ای به مردم عرضه شده بود، و نه برنامه های مختلف در مقابل هم به بحث نشسته بودند. و صرف نظر از این که در هیچ کجای تاریخْ رهایی از صندوق های رای بیرون نیامده و هنوز هم دلیلی بر تغییر این واقعیتِ آزموده ارائه نشده، اظهارات مختلف خمینی (مبنی بر آدم نبودن مردم و انسانیت نداشتنشان و غیره...) نباید شکی باقی می گذاشت که در حكومت اسلامی قرار نیست کسی نظر مردم را قبول کند و به رسمیت بشناسد.
به قدرت رسیدگان، مردم را حماری می دانستند که برای به قدرت رسیدن ازشان سواری گرفته بودند، اما از همین مردم واهمه هم داشتند. هر آن که فکر می کرد، هر آن که مصمم بود برای رسیدن به خواسته های واقعی اش به مبارزه ادامه دهد، هر آن که حاضر به قبول تحجری که این ها می خواستند حاکم کنند نبود، به تیغ اینان گرفتار آمد. زنان سرکوب شدند و به زیر چادر رفتند. به کردستان حمله شد تا مبارزه حق طلبانه خلق کرد سرکوب شود. روزنامه ها تعطیل شدند. دفاترشان به آتش کشیده شد. موزه­ها به غارت رفتند. آزادیخواهان، انقلابیون و کمونیست ها دستگیر شدند، شکنجه شدند، اعدام شدند، تبعید شدند. و این ها همه گل های سرسبد همان نسلی بودند که امروز در این معادله «ما و آن ها» قرار است یک بار دیگر محکوم شوند که گویی جمهوری اسلامی را آن ها به قدرت رسانده اند!
یک واقعیت مهم نیز این جا مثله شده است. این که فعلا (تا وقتی جامعه طبقاتی به گورستان تاریخ سپرده نشده) در هر نسلی (صرف نظر از تفاوت میان نسل های مختلف) طبقات موجودند و مبارزه طبقاتی، مردمی با منافع عمیقا متفاوت. در آن سال ها، پیشروان طبقات محروم جامعه به وسعت به میدان آمده بودند تا برای دگرگون کردن وضعیت بجنگند، طبقه حاکم تازه به قدرت رسیده هر چه در توان داشت به کار برد تا یک نسل از این پیشروان را نابود کند. جلاد و شکنجه گر تربیت کرد، از خونخوارترین افراد و اقشار کمک گرفت و در خیابان و مدرسه و زندان به جان پیشروان آن نسل انداختشان و در جنگی خانمان سوز چنان خونشان را گرفت که دیگر جان اعتراض برایشان نماند. نسل جوان انقلابی دیروز، بیش از هر نسلی در تاریخ معاصر ایران خون داد و زندان رفت و شکنجه کشید. ولی زندان و شکنجه به آن نسل محدود نشد. حکومتی که در خون تثبیت شد به سرکوب نسل های بعد نیز ادامه داد.
فی الواقع آن چه در این گفتمان به ظاهر "شكاف نسل ها" و "ما و شمایی" در مسند اتهام است، انقلاب است. این گونه نسلی کردن مسائل پرده می کشد بر واقعیت تناقضات طبقاتی در جامعه، تناقضاتی که در آن سال ها مردم را به میدان آورد و امروز هم (حتی شدیدتر از گذشته موجود است و) از گوشه و کنار جامعه سر بلند می کند. اگر نبرد نابرابر بود و مردم به آن آگاهی رهایی بخش مسلح نبودند (و به قول شفیعی كدكنی زمستان شان چنان طولانی شده بود که کاشی های مسجد را با گل های بهار اشتباه گرفتند) و به مسلخ رفتند، به خاطر قدرت ضد انقلاب بود و نه جسارت انقلاب.
امروز هم مثل دیروز، طبقات و منافع طبقاتی مختلف در میدانند و همه مخالفت ها با "نظام" یکی نیست. به قول لنین آن مردمی که نتوانند در پشت برنامه های احزاب و افراد منافع طبقاتی را تشخیص بدهد مسلما شکست می خورند و از ناکجا آباد سردر می آورند.
اگر واقعا به دنبال متهم و مجرم برای سی و اندی سال ستم مذهبی می گردید، و مهم تر از آن خواهان تغییر هستید، عمیق تر به تاریخ نگاه کنید، پشت هر حرف دنبال منافع طبقات بگردید. نباید گذاشت این بار نیز صدای نحس دیگری را به جای چهچهه پرندگان بهاری به گوش مردمان فرو کنند.
تاریخ ارسال: بهمن ماه 90